بیدلی با غزلی منصب منصور گرفت
آتشی بود که خواب از شجر طور گرفت
غزلی را که به الهام می و مستی گفت
گل سراغ بلبل شوریده از من میگرفت
کور باطن گلخنی را جای گلشن میگرفت
طفل شیرین کار عالم در نگارستان عشق
شبی که عشق به محراب دل امامت کرد
خدا دعای دل خسته را اجابت کرد
چو دیده بود خدا در من استقامت را
&...
پای جانم تا به سنگی گیر کرد
غم مرا از عشق دنیا سیر کرد
نوجوانی عمررا بر باد داد
...
اندیشه تا هوای سر کوی یار کرد
آواره ام زخانه و شهر و دیار کرد
رفتم به باغ تا که بچینم گل مراد
کاش دنیا مرا رها می کرد
از زمان و مکان جدا میکرد
کاش با مردمان شهر مرا
...
سفر زمیکده تا آفتاب خواهم کرد
دل نپخته خود را کباب خواهم کرد
اگرچه کوچ گنه آید ای دل بد مست
بشوق پرگشایی عاقبت پر باز خواهم کرد
بسوی گلشن آزادگان پرواز خواهم کرد
عصای عشق در کف پا گذارم برسر هستی
سروش عالم غیبم صلا کرد
صدایی کاشنایم با خدا کرد
بنازم دست و بازوی طبیبی
غم آمد و در دلم اثر کرد
این خفتۀ خسته را خبر کرد
گل بودم و آب تلخ کامی
...
ریشه در آب و خاک خواهم کرد
تاک را پاک پاک خواهم کرد
پاک مستی که آرزوی من است
...
شبی خیال من از کوچه ها گذرمیکرد
بسوی شهر دل افسردگان سفر میکرد
بدشت بیخبری با همه سبک گامی
صدای پای دلم لاله را خبر میکرد
میان این...
سخن به باغ ادب نخل ریشه دارم کرد
عسل بشانه کندوی تنگ بارم کرد
گرفت دست گمان حلقۀ رکاب مرا
دستهایم چو عرض حاجت کرد
حق دعای مرا اجابت کرد
عشق تا پا نهاد بر دل من
...
تسلیم بند رنگست آن گل که بو ندارد
خنجر زپشت خواهد هرکس که رو ندارد
در مکتب محبت استاد اینچنین گفت
<...
دل دیوانه سر به صحرا زد
سر به صحرا و دل به دریا زد
رنج دیروز و راحت امروز
نه رنجم میرسد آخر, نه درد من دوا دارد
نه تأثیری است دارو را , نه دست کس شفا دارد
نه در شهر خراباتم نه در کوی مناجا...
دل من خویش را محک میزد
در یقین بود و حرف شک میزد
خون عشق و رشادت و مردی
سحر به لشکر شهر شفق شبیخون زد
ببام خانه مهتاب بیرق خون زد
بپاس ژاله گل لاله توسن شب را
پیرانه سرم باز هوای چله دارد
این کودک صد ساله عجب حوصله دارد
روبر حرم کعبه نهد پای خیالم
...