148 - زمستان
شد زمستان و چشمه ها یخ زد
خرمی در بهار ما یخ زد
بستر پیریم چو گستردند
نسخه و دفتر و دوا یخ زد
شیر در کوه و ببر در بنگال
مرغ در لایۀ هوا یخ زد
در حضور سپیدگاه اذان
دست سجادۀ دعا یخ زد
طفل بی مادر خیابان خواب
پیر با قامت دو تا یخ زد
شاه در پرنیان مخمل کار
برسر کوچه ها گدا یخ زد
تندر اشک دیدۀ فردا
در نگاه من و شما یخ زد
گل پژواک در کمرگه کوه
در ته درّه ها صدا یخ زد
درّه و کوه و سنگ و چشمه و رود
ماه و خورشید در فضا یخ زد
مرغ طوفان به حالت پرواز
ناخدا در خدا خدا یخ زد
سینه بشکاف و بین که در سینه
کاسۀ خون حق نما یخ زد
رفت <صحرا> به جانب صحرا
آه این بندۀ خدا یخ زد