گل سراغ بلبل شوریده از من میگرفت
کور باطن گلخنی را جای گلشن میگرفت
طفل شیرین کار عالم در نگارستان عشق
درس دیگر از زبان سرخ و سوسن میگرفت
بیچراغ لاله صحرا گرد مجنون حالتی
دست غم بر دامن شبهای روشن میگرفت
گرم بود از شعله شوقی وجود گرم من
هستیم را آتش حسرت بدامن میگرفت
لحظه لحظه از زمان گریه ام چون می گذشت
مویه ام از دولت غم رنگ شیون میگرفت
بی دهن مرغی که خاموشی بحالش میگریست
خرده ها بر نغمه گلتاج گلشن میگرفت
خوشه چین گندمستانی به گرماگرم کار
خوشه ها از چین دست افشان خرمن میگرفت
نازشست قاتل من کاش صحرا زنده بود
تا که جرم قاتل خود را به گردن میگرفت