نیرنگ می زنی به همه با خدا چرا
پا می نهی به خلوت ایمان ما چرا
زروی کیسه کشیدیم شرمساری را
خدا خراب کند خانه نداری را
مرا ببخش علیرغم میل تو مادر
راز حقیقتند رموز مجازها
محمود مطلقند تمام ایازها
از کم رسیده اند به بسیاری زمان
کوتاه بوده اند از اول درازها
آتش که در تنور کند پخت...
قاب این نقاشی ثانی مرا
می برد تا دوره مانی مرا
همره من گر نیاید پیرروز
می دراند گرگ شب آنی مرا
رنگ و روی خاکی کاشی مرا
می کشد تا شعر و نقاشی مرا
نفس بی فرهنگ من با حیله ها
میکند ترغیب اوباشی مرا
خوش زبانی میکند طوطی صفت
باد حرمت گذار صحرا را
آب را کوهه آب دریا را
گرگ سان زوزه میکشی از دور
کم کن این نعره های بیجا را
خار خود پاره تن گلهاست
...
من از دیروز می آیم بگو امروز و فردا را
که بشکن با قناعت دست بی یار تمنا را
پلشتی دیدن از چشم پلشتانست اما تو
ببین با چشم خوش بینا...
بگشا بروی جانم دروازه زمان را
تا بر فلک کشانم این جم ناتوان را
در جشن خرمن گل گر یک غزل بخوانم
چون نی بناله آرم مرغان آسمان را
ای شمع محفل ...
بر خوان من نهید بلورینه جام را
شب رفته است زود بیارید شام را
یک امشبی که یار به کاشانه من است
برگو که برزنند دف با رعام را
دنیا دو گام در گذر پ...
می نویسیم قصه هابیل بی قابیل را
تا بگویم راز مرگ و گور و خاک و بیل را
تا نفس آمد کشیدم خویش را تا پای دوست
زنده کردم بار دیگر قصه آشیل ر...
لاله تفسیر میکند خون را
باد آشفتگی مجنون را
ساعت اعلام می کند هردم
سرگذشت گذشت اکنون را
مرغ تکرار میکند در شب
...
زاشک دیده دادم آب گلگشت تماشا را
زدم رنگ چمن دامان خاک آلود صحرا را
به گرماگرم تابستان که دل در سینه می سوزد
زدم بر آب و ...
بخوابانید طفل سینه ام را
بهین همبازی دیرینه ام را
بشویید از گلاب گلبن عشق
غبار صورت آئینه ام را
به لبخندی دل من پاک گردد
...
آئینه خدایی دیدم چو مرتضی را
دیدم بروشنایی با چشم دل خدا را
تفسیر کن شنیدم از ماوراء هستی
روزی که باز آورد از ناکجا کجا را
در کوله بار جانم ما و منیس...
ببوی آنکه بچینم گل تماشا را
هزار مرتبه خواندم کتاب گلها را
گرفت جان مرا خواهشی که در من بود
خدا خراب کند خانه تمنا را
بسوخت خرمن ا...
هرگز بخود ندیدم دنیای راحتی را
در سر نپروریدم فکر فراغتی را
اندیشه ای نبودم گردد دلیل راهم
کردم دلیل راهم این بی بضاعتی را
آئینه ر...
مخور فریب زبان آوری شیطان را
مده به دست کسی اختیار ایمان را
زاشک دامن آلوده پاک خواهد شد
بریز اشک غم و پاک دار دامان را
مپوش خرقه بد نامی ای سلاله پاک&...
عاشق یکدله نه صددله گردید مرا
دید و سنجید و پسندید و برازید مرا
لب خشک و نفس سرد و رخ زردم دید
آنکه غم بر سر غم داشت پسندید مرا
میوه نارس آبادی مجنون بودم...
بشکن به گاه تنگدلی بغض جام را
آسوده ساز یکنفس از خود کلام را
در فصل گل بنوش گلوسوز باده ای
بشکن طلسم سحر حلال و حرام را
دلم مریض و تنم خسته و روانم خواب
زنید بر رخ آتش گرفته مشتی آب
زمینیم من و یارم زآسمانی هاست
زآفتاب بپرسید از شب مهتاب<...
پاس دار حقیقت است کتاب
حافظ دین و دولت است کتاب
آسمانی ترین ستاره صبح
آفتاب حقیقت است کتاب
سینه را در قلمرو احساس
...
ساقیا ده برون زحد و حساب
ساتکین ها زخم باده ناب
در خمارم خمار نرگس مست
وای ازاین شرابخانه خراب
آیه کفر زلف پرچینی
...
خداوندا بشو از دیدگانم عشق خواب امشب
گل باغ دو چشمم را بده بر دست آب امشب
دودستم خشک شد در فصل بی برگی دعایم را
...
جهان دریایی از خون است امشب
رخ مهتاب گلگونست امشب
شهاب فتنه می بارد زهر سو
فلک گویی دگرگونست امشب
هوا از ابر سرگردان خونرنگ
...
می فروش نور در بازار شب
می برد هوش از سر خمار شب
می برد ما را به استقبال نور
تک سوار مکتب رهوار شب
می زند چشم فلک را چون شهاب
...