شبی خیال من از کوچه ها گذرمیکرد
بسوی شهر دل افسردگان سفر میکرد
بدشت بیخبری با همه سبک گامی
صدای پای دلم لاله را خبر میکرد
میان این همه شب زنده دارها تنها
صدای زنجره ها در دلم اثر میکرد
صدای خندۀ جنگل به نیمه راه سفر
فسون ووسوسه از وحشت خطر میکرد
هزار گردنه رفتم که پیر گردنه ها
هزار قصه ازاین راه مختصر میکرد
کسی که همسفر بود در خیال آباد
میان گریه چو دیوانه خنده سر میکرد
به سرزمین خدا هرچه میشدم نزدیک
خدا بحال دلم لطف بیشتر میکرد
خیال پرزد و دیدم که شاعر صحرا
نشسته بود و غزلهای خویش بر میکرد