پای جانم تا به سنگی گیر کرد
غم مرا از عشق دنیا سیر کرد
نوجوانی عمررا بر باد داد
پیری ما پیر ما را پیر کرد
تاگشودم مصحف چشمان خویش
اشک من درد مرا تفسیر کرد
خواب می دیدم که میاید کسی
یار آمد خواب را تعبیر کرد
درد تلخی را که خوردم نیمه شب
تا به اعماق دلم تأثیر کرد
حیلۀ تدبیرم از آغاز راه
جان و دل را غافل از تقدیر کرد
گلنمی آمد ولیکن آفتاب
آب صحرا مانده را تبخیر کرد