اندیشه تا هوای سر کوی یار کرد
آواره ام زخانه و شهر و دیار کرد
رفتم به باغ تا که بچینم گل مراد
پرپرشده بگوشه دنجی فرار کرد
نفسم کشید میل دلم را به خوان غیر
دعوت به هرزه خواریم این گرگ هار کرد
در برگ برگ دفتر من جز هوس نبود
این سرگشاده نامه مرا شرمسار کرد
میدان تیر بود و هدف انتخاب دوست
چشمی دواند و قلب مرا اختیار کرد
تا دست لب به چهره زیبای او زدم
کودک صفت به قهر نشست و هوار کرد
بردم به رسم هدیه گل نرگسی به او
بویی کشید و گوشۀ چشمی خمار کرد
تنگش به بر چو خواستم از ناز و سرکشی
زد زست رد به سینه و از من فرار کرد
تا آشتی به روزن شادی نخواندم
با سنگ قهر دور دلم را حصار کرد
پایین دار گرچه مجال سخن نداد
بالای دار حرف مرا پایدار کرد
صیّاد کهنه کار که تیرش به چله باد
آخر مرا چو آهوی صحرا شکار کرد