ای مرغ تشنه در دل صحرا چه میکنی
من گمشدم ز خویش تو اینجا چه میکنی
شب نعره زد که آی فلانی در این گذار
امشب که رفت ب...
ای مرغ تشنه در دل صحرا چه میکنی
من گمشدم ز خویش تو اینجا چه میکنی
شب نعره زد که آی فلانی در این گذار
امشب که رفت ب...
خبر از من به صحرا برد مرغ خوش خط وخالی
که تا گیرد ز گلهای بهاری حال و احوالی
برفت و باز آمد گفت بر کشته ست شاد یها
...
بشهر حسن و ملاحت امیر خوبانی
پیمبری ز عزیزان مصر و کنعانی
چو ماهتاب فلک سیر در بهار و خزان
بکوچه باغ شب ما چراغ گردانی
دستلاف سالیانم نیست جز تردامنی
رهرو کوی خیالم کو کجا شد ایمنی
دزد بی انصاف یغما کرده نقد هستیم
برده تا میخ در و دیوار جز ما و م...
ای یار دل ربایم تنها تو دلربایی
در کبر و ناز و نخوت تندیس کبریایی
در دست من تو جامی در نشوه میم ولامی
در ساز من دو گامی د...
ایشب بیا که حوصله ام تنگ گشته است
از دست روز موم دلم سنگ گشته است
ای شب خدا نکرده مگر در حریم عشق
در دیدگاه فکرم یک آسمان آبی ست
نه گفتنی ست آنجا نه واژه ها کتابی ست
پر باز کرده بودم تا قله نهایت
...
شبی عصای من آمد برای استقبال
به دستگیری بدری که گشته بود هلال
گذشته آب گنه از سرم نمیدانم
...
ای بهار امسال هم گلهای ناز آورده ای
باز هم آلاله را صحرا گداز آورده ای
می کند معنا حیات و مرگ را دره...
من نگویم که نیک یا بد کرد
من بیچاره را مردد کرد
گفتمش بر مرا به قربانگاه
...
یار آمده است و آمدنش در دل سحر
بند دل خراب مرا پاره کرده است
در فصل برگریز زطوفان گل شکار
...
از سفر تحفه نور آوردم
تحفه ای از ره دور آوردم
در عبور از گذر عشق و جنون
شعری از شهر شعور آوردم
م...
در خانۀ ما صدای پا بود
یک پنجره سایۀ هما بود
بین من و این صدای مبهم
چون جذبۀ کاه و کهربا بود
منصور خیال ...
دلم به غیرتو بر هیچ چیز مایل نیست
میان ما و تو یک موی نیز حائل نیست
درون آینه دیدم جمال خوب تو...
آنچه را در نظام هستی ماست
زشت آن هم به چشم من زیباست
اثر جا بجایی من و تست
آنچه در رد کاروان ...
گم شده ام در دل شهر غریب
دست من و دامن لطف حبیب
خوش خبری دوش دلیرانه گفت
نصر من الله و فتحاً قریب
دل که تنها حریم اقرار است
در چنین جا چه جای انکار است
دشمنی با همه به آسانی ست
دوستی با خدا چه دشوار است
هر درختی که سبز و پا بر جاست
درس ژرفی زمردم دنیاست
در سکوتی که سخره ها دارند
حرفی از...
در سر بند آب را بستند
دست و پای شتاب را بستند
سر جالیز غم مترسکها
چنگ سرخ عقاب را بستند
در سیاهی شب ...
عمرم مثال دسته گلی روی آب بود
من مانده ای به ساحل و او در شتاب بود
آمد بهار و رفت خزان و شتا
ولی دنیا کویر و این همه بازی سراب بود
تاریخ خ...