شبی که غم مرا در خاک میکرد
زمین از غصّه دامن چاک میکرد
ولیکن ابر بار انگیز صحرا
مرا خون از دو دیده پاک میکرد
...
شبی که غم مرا در خاک میکرد
زمین از غصّه دامن چاک میکرد
ولیکن ابر بار انگیز صحرا
مرا خون از دو دیده پاک میکرد
...
به بلبل گل طروات بر چمن داد
به صحرا لاله گل پیرهن داد
بهر کس نو گلی زیبنده دادند
خدا ذوق غزل گفتن بمن داد
...
شب بسته غزلخوانی ندارد
کنار گریه خندانی ندارد
مرا بردند با یک آسمان درد
به صحرایی که پایانی ندارد
...
گلم گل کرده گلدانی بیارید
نم آبی بپای آن ببارید
اگررفتم زدنیا بعد مرگم
بدشت تربتم جز گل نکارید
*********...
شقایق درد را بر یادم آورد
چه حالی بر سر فریادم آورد
گل ویرانه زادی بودم امّا
حوادث بر ده آبادم آورد
...
لبت را آتش شیون نگیرد
غمی در سینه ات مسکن نگیرد
دعا کردم خدا در هردو عالم
مرا از تو،تو را از من نگیرد
...
سحر چون کاروان را بارمیکرد
شفق تصویر روی یار میکرد
شباهنگی مرا تکرار میکرد
ز غم خواب شبم بیدار میکرد
...
آن پیر که رنگ و روی کاهی دارد
پیشانی بلند و فر شاهی دارد
حتما به عنایت خداوند کریم
مانند علی نام الهی دارد
<...
بنوشته به لوح شهر دلشاد
زیبا سخنی به خط استاد
بر کوچۀ دل ورود ممنوع
بر دیدۀ ما عبور آزاد
*...
ز کوه دل صدای نالش آمد
صدای تیر خشم آرش آمد
غم عشقم زمن نگذشت و نگذاشت
سرم یک لحظه روی بالش آمد
اگر خواهید در راهی نمانید
اگر بیمار و زار و ناتوانید
وگر دل تنگ و بد و نزارید
دوبیتی های صحرا را بخوانید
****************
دل من در غریبی خون جگر شد
به کوه و دشت و صحرا دربه در شد
به دلداری که دادم خویشتن را<...
افسون نگاه تو مرا می خواند
ناخوانده کتاب بسته را می داند
من در عجبم ازین سراپردۀ راز
روزی که روم دلم کجا می ماند
...
آنکه یک لحظه لب نمی بندد
هرزه هرزه به گریه میخندد
چون سیه کاسه گان بدحالی
طرفی از زندگی نمی بندد
...
یارم چو خیال آبیاری میکرد
بر چهره من دورود جاری میکرد
چشمش چوبگوشه دلم می افتاد
یک منطقه را آینه کاری میکرد
...
فکری به جنون بیقراری بکنید
اندیشه خسته روزگاری بکنید
ای مردم مهربان آبادی عشق
مردم زغم زمانه کاری بکنید
...
با آینه عشق روبرو خواهم کرد
با موی سپید گفتگو خواهم کرد
حرفم چو تمام شد به فرمان جنون
با عشق گذشته های وهو خواهم کرد
بیچاره دلم چه محنت از یار کشید
از باغ امید میوۀ وصل نچید
در گستره جهان پهناور عشق
یک روز خوش از گذشتن عمر ندید
&...
اگر یار من از اینجا گذر کرد
بگو عشق تو ما را دربدر کرد
اگر جای مرا پرسید آن یار
بگو این خسته از اینجا سفر کرد
<...
بین ما عشق حرف بهتر بود
با تمام جهان برابر بود
دوستت دارم عاشقت هستم
حرف یک عمر ما ودلبر بود
...
جای فکرم به لامکانی بود
سرعتم تا به بی زمانی بود
گرچه در روی این زمین بودم
در من اندیشه آسمانی بود
...
من و شب راز غصّه آزردند
راحت از روح خسته ام بردند
به طبیبان بگو چرا امشب
قرص خواب مرا نیاوردند
...
در من همه چیز زندگی مُرد
یک لحظه بجای دیگرم برد
فریاد زدم که کاسۀ دُرد
دیدی چه بروزگارم آورد
...
زمین اندازه غمهای من بود
زمان آئینه فردای من بود
بپاس خاطر مهر ومحبت
بهر جا پا نهادم جای من بود
...
آن پیر که سر به جیب دارد
چون آینه علم غیب دارد
اعجاز زمانه است در عشق
اسطوره شدن چه عیب دارد
...
طفل غم خویش را به من بسپارید
مارا به حساب دیگران مشمارید
پیری اثری نمی کند در کارم
گر آینه را زپیش من بردارید
&l...