سحر چون کاروان را بارمیکرد
شفق تصویر روی یار میکرد
شباهنگی مرا تکرار میکرد
ز غم خواب شبم بیدار میکرد

****************

وطن مردان ما جنگی و مردند
فراسوی غم و دنیای دردند
ندیدستی به جنگی نابرابر
جوانمردان ایرانی چه کردند

****************

بدست لاله ای یک کاسه خون بود
چو مجنون خفته در دشت جنون بود
نشان سینه سرخ شهیدان
گل تاریخ و اعصار قرون بود

****************

چه میشد گر دلم اعجاز میکرد
سرود عشق را آغاز میکرد
چه میشد مرهمی می ساخت یارم
که با آن زخم من سرباز میکرد

****************

عزیزانی که دنیا را ندیدند
صدای ارجعی از دل شنیدند
شبی که آسمان هم گریه میکرد
کبوتر های صحرا پر کشیدند

****************

هر آنکس در جهان درویش گردد
بلای آسمانی بیش گردد
چه می ارزد اگر که یوسف من
امیر کشور اطریش گردد

****************

مرا اوّل پیام آور قلم بود
که نیمش شادی و نیمش ز غم بود
پدیدآرنده این نقش هستی
نمک پرورده خوان عدم بود

****************

به چشمم زیر چشمی تا نظر کرد
من بیچاره را از ره بدر کرد
نشانم کرد و زخم کاری او
به مغز استخوان من اثر کرد

****************

گل یخ در زمستانی که کشتند
به آب دیده صحرا سرشتند
بهار آمد گلی با گریه می گفت
پرستوهای ایران بر نگشتند

****************

چو فردا را برویم می گشودند
مرا از گوشه صحرا ربودند
اگر که نامه ننوشتم برایت
کبوترهای قاصد خواب بودند

****************

دل عصیانگرم از من جدا بود
همیشه در هوای ناکجا بود
نگهدار همه عقل خوش اندیش
ولیکن من نگهدارم خدا بود

****************

خروس افشاگر راز سحر بود
مهی در برکه شب جلوه گر بود
ندانم از کجا پیر خطا پوش
ز راز سر به مهرم با خبر بود