دوبیتی های شماره 502 الی 512
آن پیر که سر به جیب دارد
چون آینه علم غیب دارد
اعجاز زمانه است در عشق
اسطوره شدن چه عیب دارد
****************
آن روز که مادر عزیزم
دستم بگرفت و پا به پا برد
چون شیوه راه رفتن آموخت
دنیا چه بروزگارم آورد
****************
تن گرفتار آتش تب بود
چشم من طفل گریه بر لب بود
آنکه از درد و غم نجاتم داد
خندۀ مست آخرشب بود
****************
آنچه حق داده پس نخواهم داد
می بدست عسس نخواهم داد
آنچه در سینه کرده ام پنهان
جز به اهلش به کس نخواهم داد
****************
غم بر همه وجود او تاخته بود
در اول عشق خویش را باخته بود
چون برگ گل حریر آلاله زشرم
از دیدن من رخش گل انداخته بود
****************
ابرها گل نثار می کردند
دشت را لاله زار می کردند
در چنین حالتی ملائکه ها
گر بدانی چه کار می کردند
****************
با خود از بیخودی بپرهیزد
برگ گل باد را ابر انگیزد
یک طرف هیچ و یکطرف همه چیز
هیچ با هیچ در نیا میزد
****************
آنکه با عشق خاک می بیزد
نقد هستی از آن فرو ریزد
صور خود می دمد بموقع خود
مرده از جا اگر که برخیزد
****************
مثنوی سر به سر حکایت بود
در حکایات آن حرارت بود
فرق بسیار بود در نی او
با نی من که بی شکایت بود
****************
یکی در سکوت و یکی می خروشد
یکی گوش بسته یکی می نیوشد
به بازار مکاره ماند که در آن
یکی خویش و آن یک ترا می فروشد
****************
صبح امیدتان مبارکباد
گل و گل چیدتان مبارکباد
روزه داران آشنای سحر
بهترین عیدتان مبارکباد