شقایق درد را بر یادم آورد
چه حالی بر سر فریادم آورد
گل ویرانه زادی بودم امّا
حوادث بر ده آبادم آورد

****************

شفق آتشگهی در سوختن بود
افق همرنگ یاقوت یمن بود
از این صبحی که گفتم راستی را
رموز دفتر احساس من بود

****************

به روزم هر که می خواهد نشیند
ترا از بهر دل بُردن گزیند
ستم هایی که من بردم ز دستت
مسلمان نشنود کافر نبیند

****************

مرا در حال انکار آفریدند
سیه بخت و گنه کار آفریدند
چو منصورم به گلدشت انا لحق
بپای چو به دار آفریدند

****************

دل من عادت پرواز دارد
بزیر پرهزاران راز دارد
به شبها در کنار رود کارون
سخنها با پل اهواز دارد

****************

به کیشم هر کسی آئین ندارد
خدا را دیده ره بین ندارد
اگر باشد فلاطون زمانه
نیرزد یک جوی گر دین ندارد

****************

نمیدانی فلک با من چه ها کرد
مرا تنها در این دنیا رها کرد
دلم خوش بود با یاری که تقدیر
من و او را زیکدیگر جدا کرد

****************

یکی همراه و همگام دلم بود
بهر جا پا نهادم منزلم بود
بهر جا مشکلی در کارم افتاد
هم او حلّال کار مشکلم بود

****************

محبّت چلچراغ روشنش بود
صفا چون مریمی در گردنش بود
اگر گاهی جفایی داشت با ما
همین رسم محبّت کردنش بود

****************

دل من با نیستان همنوا شد
هزاران بند از بندم جدا شد
تو می گفتی که کافر با خدا نیست
ولی دور از خدایی با خدا شد

****************

دلم از دست خوبان داد دارد
چو بلبل یک گلوفریاد دارد
بنازم بیستون سینه ام را
که در خود کوهکن فرهاد دارد

****************

شبی که آسمان از دستم افتاد
کشیدم از درون سینه فریاد
زدم سنگی به این بشکسته کاسه
که این کاسه صدای مرگ میداد