دوبیتی های شماره 466 الی 477
من و شب راز غصّه آزردند
راحت از روح خسته ام بردند
به طبیبان بگو چرا امشب
قرص خواب مرا نیاوردند
****************
دست بر دارمان تمنّا بود
پای ما نیز پای پویا بود
پیر ما در همیشه تاریخ
عرض جان و هویّت ما بود
****************
بار بر دوش آدم ما بود
زنده عالم بیک دم ما بود
در شکست طلسم این هستی
اسم ما اسم اعظم ما بود
****************
دل من چون بهانه می ورزد
دست و پای زمانه می لرزد
جان به لب می کند مرا هردم
اینچنین زندگی چه می ارزد
****************
آنکه به ما درد و دوا می دهد
خاک درش نیز شفا می دهد
و آنکه شده غرقه بحر فنا
بوی بقا بوی بقا بوی بقا می دهد
****************
روی تو صحیفه غمم شد
گیسوی تو شال ماتمم شد
یکرشته زموی خود که دادی
چل تار بلند سر دَمَم شد
****************
نوجوانی زاهل حرص آباد
تنگ چشم و حریص مادر زاد
ز شتکاری که با تجارت مرگ
عاقبت خویش را به کشتن داد
****************
کوه و دریا و جنگل و گل و رود
همه گویند با زبان سرود
گر نجستی خدای را در خویش
هیچ جای دگر نخواهد بود
****************
ای ستم پیشه عنصر نامرد
پدر و مادر هزاران درد
تا پشیمان ز کار خود نشدی
از همان ره که آمدی بر گرد
****************
عارفان مردمی خداوارند
نیک پندار و نیک کردارند
بد مکن ای مجرد ره عشق
دوستان خدا نکوکارند
****************
از کوچۀ ما صدای پا می آید
از پنچره بوی آشنا می آید
گر چاه دلم تهی است پس در دل شب
آوای کبوتر از کجا می آید
****************
هر کس بخیال خود بتی می سازد
بر بتکده خیال خود می نازد
گرچرخش طاس نا موافق باشد
نراّد زمانه خویش را می بازد