دوبیتی های شماره 296 الی 307
لبت را آتش شیون نگیرد
غمی در سینه ات مسکن نگیرد
دعا کردم خدا در هردو عالم
مرا از تو،تو را از من نگیرد
****************
مس رویم به اکسیر تو زر شد
شراب خانگی رنگ دگر شد
همه می نوش دریای محبّت
مرا قسمت به خوناب جگر شد
****************
سحر گیسوی شب را تاب میداد
سپیده بوسه بر مهتاب میداد
شفق خونبار و شبنم گریه آلود
گل پژمرده ام را آب میداد
****************
به دریای دلم آواز قو بود
گلی بر روی دست آب جو بود
شبی که یار را در خواب دیدم
کنار چشمه تنها با سبو بود
****************
سر شوریده ام دریای غم بود
چو امواج کف آلوده دژم بود
ولیکن این دل صحرایی من
براه عاشقی ثابت قدم بود
****************
شبی که آسمان رنگ چمن بود
چراغ ماه در دشت و دمن بود
دمی پنهان زچشم خرده گیران
نگار سر خوشم پهلوی من بود
****************
شبی در یاد من رنگین چمن بود
گل آبادی چو دشت یاسمن بود
بگوش خاطر من از ره دور
صدای دلنواز یار من بود
****************
دل من عادت شادی ندارد
اسیر و میل آزادی ندارد
چنان مخروبه گشته خانۀ دل
که هرگز میل آبادی ندارد
****************
همیشه ماه مضمون شبم بود
شب افزاینده تاب و تبم بود
رفیق خلوت تنهایی من
شب و فریاد یا رب یا ربم بود
****************
گروهی در بهم سفتندو رفتند
درون خانه را رُفتند و رفتند
پدر و مادرم با آن محبّت
برایم قصّه ای گفتند و رفتند
****************
دل تنگی که دارم کس ندارد
شباهنگی که دارم کس ندارد
بروی صخره های سینه خود
گل سنگی که دارم کس ندارد
****************
رفیق و همرهانم بی شمارند
تمامی با دل من کار دارند
به آنانی که منصوری تبارند
هزاران سال دیگر سر بدارند