به بلبل گل طروات بر چمن داد
به صحرا لاله گل پیرهن داد
بهر کس نو گلی زیبنده دادند
خدا ذوق غزل گفتن بمن داد

****************

همیشه لقمه نانی بَسم بود
نمد واری قبای اطلسم بود
نه تنهاآب و خاک وآتش وباد
خدا هم دائما دلواپسم بود

****************

شب تنهایی من بی سحر بود
شراب کهنه در من بی اثر بود
نمیدانم کجا بودم که آن شب
خدا هم ازدل من بیخبر بود

****************

کبوتر خانه ها را باز کردند
زنو پرواز را آغاز کردند
بروز آزمون در روز افلاک
کبوتر های من اعجاز کردند

****************

شبی که در دلم غوغای غم بود
برایم جای اقیانوس کم بود
نمیدانم چرا در این غم آباد
محبت هم برای من ستم بود

****************

بهار زندگی پائیز گردید
دلم از آب خون لبریز گردید
زمستان آمد ودنیای زیبا
برای من خیال انگیزگردید

****************

یکی بهرم کلاه و تاج آورد
یکی تنواره ای از عاج آورد
مسیحی آن رفیق با صفایم
کریسمس بود و بهرم کاج آورد

****************

چون به صحرای نَمی نمیبارد
کس درین شوره گل نمی کارد
راست است این عبث بود زیرا
دشمنی دوستی نمی آرد

****************

اگر چه باد فنا خرمنم بطوفان داد
و گرکه عمر گرامی برفت بر سر باد
هزار مرتبه می آمدم به این دنیا
اگر که باز هم این اتفاق می افتاد

****************

ناگریز است غنچه گل بدهد
تاک انگور و برگ و مُل بدهد
لیک هرگز نمی تواند رود
تکیه بر پایه های پل بدهد