آنکه یک لحظه لب نمی بندد
هرزه هرزه به گریه میخندد
چون سیه کاسه گان بدحالی
طرفی از زندگی نمی بندد

****************

آب دریا به ابر میخندد
تا که خود را به ابرمی بندد
برکه هرچند برکه ای بکند
عاقبت همچو لاشه می گندد

****************

عاقلان رو به خانه ام مبرید
عاشقان برحساب من مرسید
درمیان قلندران امشب
انگ دیوانگی به من مزنید

****************

در ره خود خوب گلپاشی کنید
سعی در دنیای کنکاشی کنید
روی کاشیهای سبز زندگی
شعر مارا نیز نقاشی کنید

****************

صد قلزم بیکرانه گرجم گردد
وآن با ده حلال نسل آدم گردد
یک جرعه ننوشمش که چون بوتیمار
ترسم که برای دیگران کم گردد

****************

دل من چون بهانه می ورزد
دست وپای زمانه میلرزد
جان بلب میکند مرا هردم
اینچنین زندگی چه می ارزد

****************

پنج میلیارد ماه وسال دگر
آفتاب زمانه می میرد
از هم اکنون بخاطرفردا
دل من زین فسانه میگیرد

****************

آن گروهی که زاده بندند
دل به آزادگی نمی بندند
در سلامت نشستگان هرگز
درد را با دوا نمی سنجند

****************

آنکه دراین جهان بود بی درد
یا چو آئینۀ نشسته به گرد
بی گمان چون زمانه نامرد
رحم بر هیچکس نخواهد کرد


****************


باغبان از خاک خواهش میکند
خواهش از خورشید تابش میکند
گرچه خود می آفریند غنچه را
خالق گل را ستایش میکند