اگر یار من از اینجا گذر کرد
بگو عشق تو ما را دربدر کرد
اگر جای مرا پرسید آن یار
بگو این خسته از اینجا سفر کرد

****************

طبیعت درس استبداد میداد
پلشتی را به مردم یاد میداد
سیه بادی زدشت آفرینش
گل عمر مرا بر باد میداد

****************

خاک های بدون استعداد
کی شود با تلاش تو آباد
این درختی که کاشتی اینجا
سیب کالی به تو نخواهد داد

****************

خیمه به منزلگه وحدت زنید
رنگ نجابت به قناعت زنید
گرد هم آئید و به فرمان دل
دست بدامان محبت زنید

****************

ز دیروز دل حرف غم میزند
ز امروز از بیش و کم میزند
نشستم ببینم زفردای دور
قلم زن چه بهرم رقم میزند

****************

مردمانی که چشم و دل سیرند
چون الف ایستاده می میرند
زندگان مقیم شهر فنا
مرگ را هم به سخره میگیرند

****************

رندان به شبی زمی خرابم کردند
در بستر سادگی به خوابم کردند
فردای همان شب سیاهم دیدم
با آتش زرورق کبابم کردند

****************

دیدم رخ سرخ خویش را زرد
زین زردی چهره می کشم درد
ای کاش رخ شکستۀ من
با آینه آشتی نمی کرد

****************


آن گروهی که از همه پیشند
پاک گفتار و نیک اندیشند
صاحب مکتبی بزرگ وغنی
این همان مردمان درویشند

****************

قومی که هماره در نبردند
بر خاک عراق حمله بردند
در ماتم مردم در آتش
شط های عراق گریه کردند

****************

شب و روز وقتی که جان می دهد
خبراز گذشت زمان می دهد
سراب کویری به گستردگی
حضور عدم را نشان می دهد