دوبیتی های شماره 434 الی 444
اگر یار من از اینجا گذر کرد
بگو عشق تو ما را دربدر کرد
اگر جای مرا پرسید آن یار
بگو این خسته از اینجا سفر کرد
****************
طبیعت درس استبداد میداد
پلشتی را به مردم یاد میداد
سیه بادی زدشت آفرینش
گل عمر مرا بر باد میداد
****************
خاک های بدون استعداد
کی شود با تلاش تو آباد
این درختی که کاشتی اینجا
سیب کالی به تو نخواهد داد
****************
خیمه به منزلگه وحدت زنید
رنگ نجابت به قناعت زنید
گرد هم آئید و به فرمان دل
دست بدامان محبت زنید
****************
ز دیروز دل حرف غم میزند
ز امروز از بیش و کم میزند
نشستم ببینم زفردای دور
قلم زن چه بهرم رقم میزند
****************
مردمانی که چشم و دل سیرند
چون الف ایستاده می میرند
زندگان مقیم شهر فنا
مرگ را هم به سخره میگیرند
****************
رندان به شبی زمی خرابم کردند
در بستر سادگی به خوابم کردند
فردای همان شب سیاهم دیدم
با آتش زرورق کبابم کردند
****************
دیدم رخ سرخ خویش را زرد
زین زردی چهره می کشم درد
ای کاش رخ شکستۀ من
با آینه آشتی نمی کرد
****************
آن گروهی که از همه پیشند
پاک گفتار و نیک اندیشند
صاحب مکتبی بزرگ وغنی
این همان مردمان درویشند
****************
قومی که هماره در نبردند
بر خاک عراق حمله بردند
در ماتم مردم در آتش
شط های عراق گریه کردند
****************
شب و روز وقتی که جان می دهد
خبراز گذشت زمان می دهد
سراب کویری به گستردگی
حضور عدم را نشان می دهد