دوبیتی های شماره 478 الی 489
در من همه چیز زندگی مُرد
یک لحظه بجای دیگرم برد
فریاد زدم که کاسۀ دُرد
دیدی چه بروزگارم آورد
****************
یار چو گل غنچۀ لب می گشود
دل ز کف پیرو جوان می ربود
با همه حسن نظرش بود لیک
فکر من غمزده هرگز نبود
****************
آنکه در گریه با تبسّم بود
آنکه در شهر خویشتن گم بود
همچو صحرای سبز دشت خیال
عاشق سینه چاک مردم بود
****************
عصر ما عصردلربایی بود
پیرو اصل جابجایی بود
زندگی در کنار نخوت و ناز
همه را دعوی خدایی بود
****************
چشم سیهش چه ناز دارد
این فتنه هزار راز دارد
بر دفتر زلف او نوشته است
این رشته سر دراز دارد
****************
گفتگو با هنرم بر سر زیبایی بود
صحبت آینه از حسن خود آرایی بود
او به من خنده ومن خنده بر او میکردم
داستان من آئینه تماشایی بود
****************
گلبانگ خروس روستا می آید
از فصل ترانه نغمه ها می آید
از عطر اویس بوسه زار لب او
گلبوی بنفشه خدا می آید
****************
دشت و صحرا ستاره باران شد
گل زرد چمن فراوان شد
از شگون قدوم چلچله ها
باده ارزان جهان گلستان شد
****************
یار من سوی دشت و صحرا شد
از من رنجدیده جویا شد
تا مرا در میان گلها دید
راستی را گل از گلش واشد
****************
زندگانی خیال را ماند
نقش دست کمال را ماند
عمر بر باد رفته صحرا
آخرین فصل سال را ماند
****************
ماه من از سفر نمیاید
هیچ از وی خبر نمیاید
عقل گوید که دست از او بردار
از من این کار بر نمیاید
****************
خاک بوی گلاب میگیرد
آب رنگ شراب میگیرد
گوئیا در کنار ساحل نور
یارمن آفتاب میگیرد