دوبیتی های شماره 367 الی 378
افسون نگاه تو مرا می خواند
ناخوانده کتاب بسته را می داند
من در عجبم ازین سراپردۀ راز
روزی که روم دلم کجا می ماند
****************
درد تو مرا به دست خود می تابد
اعصاب مرا به همدگر می سابد
بااینهمه درد و غم که در جان من ست
من در عجبم چگونه دل می خوابد
****************
هر که با خود قصد بازی می کند
مشق درس بی نیازی می کند
چو نکه یوسف پادشاه مصر شد
گرگ صحرا سر فرازی می کند
****************
ای خدا حق مردم گلخند
نه به راهم نه می پذیرم پند
خود عطا کن ره صواب ترا
به شهیدان کشورم سوگند
****************
بانگ گرم بلال می آید
از جنوب و شمال می آید
از تنور شما مسلمانان
بوی نان حلال می آید
****************
عید مردم سعید می گردد
قفل در با کلید می گردد
میرسد فصل انتظار به سر
نا امیدی امید می گردد
****************
تا دلم فرمان گفتن میدهد
خامه ام بوی شکفتن میدهد
آنچه من دیدم ز دل این خیره سر
عاقبت ما را به کشتن میدهد
****************
آفتاب خسته را یاری کنید
چون غروب از آن پرستاری کنید
ای صفا مردان بپاس پیر عشق
از جوانمردی نگهداری کنید
****************
سرخ و سبز و سیاه و آبی و زرد
همه بیرنگ و خالی و دلسرد
چه بگویم در این زمانۀ درد
دوست با دوست دشمنی میکرد
****************
در کوچه شهر ننگ نامم دادند
مانند پیمبران کلامم دادند
بالاتر ار آنچه گفته و می گویم
پنهان ز ستارگان دو جامم دادند
****************
می آمده جام جم بگیرید
پیمانه ز دست هم بگیرید
با نام علی به معبد شب
با ماه و ستاره دم بگیرید
****************
توسن نفس رام میگردد
ننگ همگام نام میگردد
چون چنین روزگار پیش آید
شعر در من تمام می گردد