دوبیتی های شماره 422 الی 433
بیچاره دلم چه محنت از یار کشید
از باغ امید میوۀ وصل نچید
در گستره جهان پهناور عشق
یک روز خوش از گذشتن عمر ندید
****************
بلبل از باغ صبوحی کوچید
خواب در چشم قناری خوشید
آفتاب آمد و نوری پاشید
شب به سر منزل امید رسید
****************
آنکس که براه عشق می پیوندد
بر خود ره نام و ننگ را می بندد
چون سرمه بروی دیده ام جا دارد
هر کس که به گریه های من می خندد
****************
غم جهان را کویرپر تف کرد
دهن من ز تشنگی کف کرد
هر چه گفتم که سوختم ای غم
هیزم شعله را مضاعف کرد
****************
مرا هم از این خاکدان کاستند
چه گوری برایم که آراستند
مرا خاک کردند و ایل وتبار
نشستند و گفتندو بر خاستند
****************
آنکه پالوده با ملک می خورد
بشریت به او محک میخورد
چون فرود آمد از بهشت حضور
طاق کسرائیان ترک میخورد
****************
یکی آن دیگری را رنگ میکرد
جهان را بر ضعیفان تنگ میکرد
بجای وحدت و همبستگی ها
مسلمان با مسلمان جنگ میکرد
****************
جهان ما کم و بسیار دارد
گهی آسان و گه دشوار دارد
گل شادی شماها را مترسید
بلا با خانۀ من کار دارد
****************
چه میشد چشم مارا خواب میبرد
به سوی مردم کمیاب میبرد
همان سالی که سیل آمد به صحرا
من و دیوانگان را آب میبرد
****************
از آن ترسم که روزی دل بمیرد
خدا این جلوه را از من بگیرد
به روز آزمون در محضر عشق
چه دارم گر گناهانم بریزد
****************
جهان را شهر گلها میتوان کرد
در آن خود را تماشا میتوان کرد
کنار مردم شهر محبت
خدا را نیز پیدا میتوان کرد
****************
همیشه غم گریبانگیر من بود
حریف این دل بی پیر من بود
زتدبیرم نشد حاصل مرادی
چه سازم این هم از تقدیر من بود