ز کوه دل صدای نالش آمد
صدای تیر خشم آرش آمد
غم عشقم زمن نگذشت و نگذاشت
سرم یک لحظه روی بالش آمد

****************

مرا بد مست شهر خود مدانید
مرا از کوی سرمستان مرانید
به شهر آشنایی ای نکویان
من بیگانه را از خود بدانید

****************

دل صحرا همیشه با صفا بود
تماشاگاه سلطان و گدا بود
به آنجایی که چشمم کار میکرد
خدا بود و خدا بود و خدا بود

****************

دلم از دشت عریان ساده تر بود
حضور من حضوری مختصر بود
برای ریشه کردن در دل خاک
تلاش و کند و کارم بی ثمر بود

****************

بجای باده خواری باده باشید
در این پیچیدگیها ساده باشید
حسین(ع) فرمود اگر دینی ندارید
خدا را لااقل آزاده باشید

****************

اگر چشمم گل سوسن نمی چید
نگاهم رنگ حرفی را نمی دید
اگر خشک و خشن چون کوه بودم
مرا آئینه دریائی نمی دید

****************

گروهی صد هزاران راز دارند
گروهی خانه ای در باز دارند
جهانی در نیاز ستند ولیکن
مسلمانان بدنیا ناز دارند

****************

اگر چه خانه هارا سنگ کردند
فضای خانه را دل تنگ کردند
به بی رنگان ایل من بگوئید
لبو راهم در اینجا رنگ کردند

****************

شما که عاشقان دردمندید
بدرد و گریۀ مردم نخندید
برای چارۀ درد دل خود
میان شهر و صحرا پل ببندید

****************

زمانه پیررنج و درد من بود
جهان هم جای گرم و سرد من بود
به پیری تازه فهمیدم که ایدل
جوانی گنج باد آورد من بود

****************

اگر می آمدی دل گل نمیشد
برایم زندگی مشکل نمیشد
برای مردم شهر محبّت
اگر بودی بلا نازل نمیشد

****************

دل من یکجهان دلشوره دارد
به شبها غصّه و اطواره دارد
کتاب سینۀ فکر و خیالم
چو مصحف صد هزاران سوره دارد