حیرت زدۀ تو کو به کو گردیده
پی آمد کار خویش را سنجیده
آبی به جگر بند نشد صحرا را
چه قرآنه که آیش بی شماره
کدام شاهه که تیغش ذوالفقاره
به صحرا می خورم سوگند ای یار ...
نمیدانم چه از طوفان شنیده
که رنگ از چهره دریا پریده
ولیکن ناخدا همواره گوید <...
ندای کوچ مرغان غروبه
صدای شروه خوانان جنوبه
زبدبینی رها شو از دو چشمم
پروردۀ مست شیر شیری
ورزیده زدست ژنده پیری
خورشید زمانه ای به سرما
به من بی بها بها دادی
مهر آئینه رو نما دادی
ای خدا با عنایت و کرمت
گاه شبلی و گاه منصوری
گاه موسای وادی طوری
گاه شیخی گهی مرید چه سود
به میدان ها علم را خلق کردی
در این هستی عدم را خلق کردی
برای دیگران آسوده حالی <...
چو جامم وقف خاص و عام کردی
مرا با پختگی ها خام کردی
کدامی کیستی با این مهارت
مرا سرگرم نقش جام کردی
به ترفندی دلم را رام کردی
چون من رفتم ز شهر آرزوها
ای آنکه هزار یار داری
با یکدله ها چه کار داری
من مرده ام از هر آنچه زنده است
ای قلندر نی نوایی میشوی
خود نمیدانی کجایی میشوی
گر نکردی حج واجب غم مخور
...
مکن خاموش دریائی سراجم
در آتش مانده ای مانند ساجم
شبی که پا گشایم کرد یارم
کنار آشنایانم غریبم
غریبی در دیاری پر فریبم
اگر چه در نشیب یک فرازم
ولیکن خود فرازی بی نشیبم
هزاران داد من بیداد گردید
به پای بیستون فرهاد گردید
دل من در سکوتی بود جاو...
آنکه زِ هَر راه گذر می کند
درهمه جا سینه سپر می کند
آنکه ندارد هنر زندگی
من دیگ همیشه جوش بودم
یک رود پر از خروش بودم
با این همه در مقابل عشق
گر خانه به دوش کوچه گردم
یا اینکه همیشه رهنوردم
گر در پی راحتی نبودم
گلم چون بی نیازان ناز داری
سپید اندیشه ای پر راز داری
پیمبر نیستی در آفرینش ...
دل من خون بود که یارم رفت
یار شیرین گلعذارم رفت
هرچه گفتم که بی تو میمیرم &...
آن پنجره ای که رو بدریاست
آن خانه پر بهای فرداست
روزی که من آمدم بدنیا ...
شبی تا صبح فردا گریه کردم
ز دست خویش و دنیا گریه کردم
سری در چاه کردم درسحرگاه
اگر که یوسفم مدیون چاهم
به لطف این سیاهی رو براهم
مخور غصه زلیخای عزیزم
از تو از او و از خود آزردم
پی نبردم چگونه افسردم
ای خداوند عدل و داد و حساب <...
گر که بینی همیشه ما مستیم
در طریق طلب زبر دستیم
بر سر خوان زندگی دائم &l...