چه سازم درد و غم های کهن را
غم یوسف رخ گل پیرهن را
به منصور خیال من بگوئید
بدارد حرمت دارو رَسَن را
****************
ز دست من گرفتی تیشه ام را
زدی با ضرب تیشه ریشه ام را
بنازم دست و بازوی تو ای عشق
که...
چه سازم درد و غم های کهن را
غم یوسف رخ گل پیرهن را
به منصور خیال من بگوئید
بدارد حرمت دارو رَسَن را
****************
ز دست من گرفتی تیشه ام را
زدی با ضرب تیشه ریشه ام را
بنازم دست و بازوی تو ای عشق
که...
غریب و زار و تنهایم خدایا
گل افسوس صحرایم خدایا
به الوند سپید بی پناهی
خروش روح بابایم خدایا
****************
نگاهی می کنم آئینه ها را
همان آئینه گیتی نما را
ندارم پای رفتن لیک از دور
تماشا می کنم شهر خدارا...
چو یاسی در بغل دارم شمارا
معطّر می کنم این کوچه ها را
اگر سر می کشم از پشت دیوار
تماشا می دهم «حق المرا»را
****************
به ماه شیشه تاب خانۀ ما
اسیر دست دام و دانۀ ما
سفر مردا ز دوش خویش بگذا...
هوس با دل هم آغوش است امشب
چراغ گریه خاموش است امشب
نمیدانم چه پیش آمد که ما را
غم از خاطر فراموش ست امشب
****************
چو فانوس سحر خاموشم امشب
مثال چشمه بی جوشم امشب
زمستان و شب و کولاک صحرا
من ب...
تازه کن زخم اندرونی را
بشکن آیینۀ برونی را
پاره کن پاره کن به دست خودت
دلم این پرتقال خونی را
****************
آمد آمد بسوی خانۀ ما
تا بسوزاند آب و دانۀ ما
کشت مارا به وقت بی برگی
خاک عالم سرزمانه ما<...
یار من شوخ چشم سربه هوا ست
در زبانش کلام نازیباست
هر سئوالی که می کنم از او
بازتابش جواب سربالاست
****************
سفر به عمق افق گر هزار فرسنگ است
بپای شوق روم گرچه پای من لنگ است
در این خیال که بودم سروش ص...
در فضای کبود خلوت دور
بیکرانی به وسعت هستی است
جنگ بین ستاره های جهان
این دگر جنگ نیست بد مستی است
&l...
دست من گر که خوشه ای می کاشت
در چنین ماجرا کجا غم داشت
عمر این خوشه چین ثانیه ها
در بدر بهر من نفس نگذاشت
&l...
در کشور سینه عشق آئین من است
در گلشن شعر تازگی دین من است
در من اثری ز آتش طغیان نیست
خاموشی من نشان تمکین من است
هزاران نیک و بد در دیدن ماست
ز رنجانیدن و رنجیدن ماست
چه رسوایی در اندیشیدنم بود
چو غوغا در نیندیشیدن ماست
...
پایم چو ستون خیمه بر پاست
لبها بزبان عشق گویاست
سر گرمی چشم من بدنیاست
از دل سخنی مگو که تنهاست
...
آن گوشه که گوشه سجود است
سجاده سجد ه ام گشوده است
رفتم که نماز عشق خوانم
دیدم که مرا زمن ربوده است
...
نشستم در بر پیر اصالت
چراغی روشن از نور هدایت
چه با من کرد کم کم دیدم ایدل
سراپای وجودم شد ارادت
*****...
دلم آئینه دار مهربانی است
چو دریا آبروی تر زبانی است
گمان بد ندارد عالمی را
همیشه کشته این خوش گمانی است
...
شراب از جام جامی دارم ایدوست
چو وحشی قصد رامی دارم ایدوست
بنام تو به خیل عشقبازان
به دل داغ غلامی دارم ایدوست
****************
دلم از عهد دقیانوس می گفت
زرزم و بزم کیکاوس می گفت
زگل داروی جال...
هر که را حال پرده پوشی نیست
محرم خلوت خموشی نیست
خودنمایی بچشم اهل نظر
کمتر از عیب خود فروشی نیست
...
علم امروز پایی فرداست
در پی راز و رمز ناپیداست
در چنین عالم ای معلم عشق
چشم مردم بسوی مدرسه هاست
...
یار من شوخ چشم و سر به هواست
در زبانش کلام نازیباست
هر سئوالی که می کنم از او
باز تابش جواب سر بالاست
...
خداوندا دلم دل نیست سنگ ست
به تاریکی چو یک دهلیز تنگ ست
صدای کوس و شمشیرست و خنجر
دلم را دل نگو میدان جنگ ست
...
زمستان بی باده شصت و هشت
خراباتیان را به سختی گذشت
چنان کرد با ما که در شهر غم
به لبخند تلخی لبی وا نگشت
...
شبی که غم مرا در خاک میکرد
زمین از غصّه دامن چاک میکرد
ولیکن ابر بار انگیز صحرا
مرا خون از دو دیده پاک میکرد
...
به بلبل گل طروات بر چمن داد
به صحرا لاله گل پیرهن داد
بهر کس نو گلی زیبنده دادند
خدا ذوق غزل گفتن بمن داد
...
شب بسته غزلخوانی ندارد
کنار گریه خندانی ندارد
مرا بردند با یک آسمان درد
به صحرایی که پایانی ندارد
...
گلم گل کرده گلدانی بیارید
نم آبی بپای آن ببارید
اگررفتم زدنیا بعد مرگم
بدشت تربتم جز گل نکارید
*********...
شقایق درد را بر یادم آورد
چه حالی بر سر فریادم آورد
گل ویرانه زادی بودم امّا
حوادث بر ده آبادم آورد
...