دوبیتی های شماره 1441 الی 1452
از تو از او و از خود آزردم
پی نبردم چگونه افسردم
ای خداوند عدل و داد و حساب
بدنبودم چرا بد آوردم
*******************
هی نشستم کتابها خواندم
خواب را از دو چشم خود راندم
مردم و زنده گشته ام بسکه
چشم بر کوچه منتظر ماندم
*******************
می کشد پر چو مرغ افکارم
می دهد فکر خسته آزارم
بسکه حق را به این و آن دادم
به زمین و زمان بدهکارم
******************
آن زمانی که کار می کردم
ریشه در روزگار می کردم
پشت ماشین رنج و پر کاری
به خودم افتخار می کردم
*******************
شهر بند قفس شکن دارم
در قفس قصد این کهن کردم
باورم شد نفخت من روحی
اتکا گر به خویشتن کردم
*******************
پاره پیراهنی به تن کردم
پشت بر خوان اهرمن کردم
جذب دنیا نگشته ام هرگز
خویش را وقف خویشتن کردم
*******************
کاش خورشید این و آن باشم
ماه تابان آسمان باشم
کاش می شد در این زمانۀکج
کمک مردم جهان باشم
*******************
امشب گذرا به بیشه خفتم
درد دل خود به تیشه گفتم
گفتا که حریف چوب خشکم
ترسیدم و سن خود نهفتم
*******************
هر چه رفتم هنوز در راهم
د ر لب پرتگاه یک چاهم
عشق مرده است یا که من مُردم
خویش را هم دگر نمی خواهم
*******************
من تنها عصارۀ دردم
از معمای عشق دلسردم
در سر کوچۀ شما مردان
من به دنبال خویش می گردم
*******************
با پای خودم ز نا کجا می آیم
از راه هماره شما می آیم
می خورده ام و بروی پا بند نیم
مستانه ز خانۀ خدا می آیم
*******************
حرف ها را چه جا به جا گفتم
ز کجا ها و نا کجا گفتم
نیم اینجا و نیم دیگر را
با لب بسته با خدا گفتم