دوبیتی های شماره 1429 الی 1440
اگر که یوسفم مدیون چاهم
به لطف این سیاهی رو براهم
مخور غصه زلیخای عزیزم
تو را دارم دگر چیزی نخواهم
*****************
برایت از گل ابروت گفتم
ز ابرو و ز خلق و خوت گفتم
نگفتم از تو چیزی گر که گفتم
نه پشت سر که رو در روت گفتم
*****************
گرفتار زمستانی سیاهم
خیابان خوابم و بی سر پناهم
ز طفلی تا کنون در این مقالم
نمیدانم چه می باشد گناهم
*****************
شب و روز از وجودت پاس دارم
به هر دستم تفنگ و داس دارم
اگر خونی بود جاری به رگهام
برای تو خلیج فارس دارم
*****************
به دنیای شما مهمان دردم
نمک پرورده ای از فصل زردم
از این رنجی که در عمرم کشیدم
صدو ده امتیازی کسب کردم
*****************
من از پیمانۀ چشم تو مستم
به پای عشق تو درهم شکستم
شنیدم گفته ای من با تو هستم
تو بامن نیستی من با تو هستم
*****************
میان خرمن آتش نشستم
از این آتش پرستی مست مستم
اگر هستم در این عالم که هستم
برای خاطر تو زنده هستم
*****************
بیا همبال هم همراز گردیم
رفیق و مونس و دمساز گردیم
به تنهایی اگر میلی نداری
بیا با هم به دنیا باز گردیم
*****************
شبی مشغول گشت و پاس بودم
سیه مست شمیم یاس بودم
چو دست فکر من از شانه افتاد
به فکر حضرت عباس بودم
*****************
نکردم پرسش و دادی جوابم
به لالایی مرا کردی به خوابم
تمام گفته هایم گفتۀ تست
چه نقشی داشتم پس در کتابم
*****************
خدا یا یکدم آرامش ندارم
ز دست خویش آسایش ندارم
همه دارند از من انتظاری
ولی من از کسی خواهش ندارم
*****************
تا که از پا ننشستم چه سفرها کردم
صحبت از هم نفسی ها و قدرها کردم
تا به باور برسم در دل نا باور خود
پشت بر هر چه اگرها و مگرها کردم