دوبیتی های شماره 1333 الی 1344
هزاران داد من بیداد گردید
به پای بیستون فرهاد گردید
دل من در سکوتی بود جاوید
که اندک اندکم فریاد گردید
*****************
شبی دل بی جهت می کرد فریاد
که یارم می رود ای داد و بیداد
اگر می خواست با من یار باشد
غم صد ساله ام را پس نمی داد
*****************
به طاووسی که با خود ناز دارد
پری باز از همان آغاز دارد
درم را بسته یارم ای خدایا
بکن کاری که در را باز دارد
*****************
دلم دائم به حال شک و پک بود
به روی نان من دائم کپک بود
همیشه سفرۀ من باز اما
چه سازم من که دستم بی نمک بود
*****************
ندارد روشنایی ماه و خورشید
به پیش یار من پروین و ناهید
به هرجایی ندیدم این درخشش
طلا در گردن او می درخشید
*****************
شباب و پیری من پر ز غم بود
برایم یک جهان غم نیز کم بود
نمیدانم چرا در زندگانی
زمستان و بهارم مثل هم بود
*****************
چه گردد ساز دنیا ساز گردند
همه با ما و تو دمساز گردند
دعایم لحظه ای گردد اجابت
عزیزانم به ایران باز گردند
*****************
دل گشته سنگ خاره که خوابش نمی برد
رود ار کند شتاب شتابش نمی برد
چشمم به گاه تنگدلی تا پگاه پاک
تنها ستاره ایست که خوابش نمی برد
*****************
بین من و دل من چون جنگ تن به تن بود
خاموش و حاصل آن یک پاره پیرهن بود
هر قصه ای که گفتم از غصه دل من
فریاد نارسایی از یک سکوت من بود
*****************
روی اشعار کار خواهم کرد
واژه ها را مهار خواهم کرد
شده گر روز ها تلاش کنم
شعر را ماندگار خواهم کرد
*****************
رویش گل به ما چه می گوید
مستی مل به ما چه می گوید
راه هم بستگی به صحرا گفت
رود بی پل به ما چه می گوید
*****************
آنکه تا ساعتی دگر می مرد
مال من را به رسم غارت برد
تا که گفتم چه می کنی با من
به تریج قبای او بر خورد