دوبیتی های شماره 1309 الی 1320
مکن خاموش دریائی سراجم
در آتش مانده ای مانند ساجم
شبی که پا گشایم کرد یارم
از آنجا مست و منگ و هاج و واجم
*****************
منم شمشیر امادر غلافم
همه مشغول جنگ و من معافم
نرفتم جز ره مهر و وفا را
از آن روزی که بستند بند نافم
*****************
من از دیوانگان شهر دردم
دلم خواهد جهان را در نوردم
بهشتی را کنم پیدا و با یار
روم آنجا و دیگر برنگردم
*****************
بدنبال سرابی می دویدم
صدای العطش از گل شنیدم
کویری ژرف بود و هرم آتش
جهنم را به چشم خویش دیدم
*****************
خرابم کن که تا آباد باشم
تو یادم کن که تا در یاد باشم
بده بالی و بشکن این قفس را
که تا در آسمان آزاد باشم
*****************
به سر احساس عشقی تازه دارم
هوس در سینه بی اندازه دارم
لبی خاموش و چشمی گریه آلود
دلی چون شهر صد دروازه دارم
*****************
غریبم در پی یک آشنایم
شکسته کشتی بی ناخدایم
من اهل ناکجا هستم ولیکن
نمیدانم کجای نا کجایم
*****************
نگفتم تا کنون سیمرغ قافم
غروری هم ندارم تا بلا فم
اگر چه دشمنانی ژرف دارم
ولی من با تمامی سینه صافم
*****************
گهی همگام رحمان و رحیمم
گهی هم سوی شیطان رجیمم
اگر از غصّه و غم پیر گشتم
ولیکن از جوانان قدیمم
*****************
بیا تا دائما در دید باشیم
به گرمی کورۀ خورشید باشیم
بیا در راه تاریک شب تار
چراغ روشن امید باشیم
*****************
بیا با مردم دنیا بجوشیم
در این ره از دل و از جان بکوشیم
مثال مردمان جبهۀ جنگ
لباس کهنۀ هم را نپوشیم
*****************
بیا با هم می وحدت بنوشیم
پس آنکه عیب همدیگر بپوشیم
بگیریم بوسه ای از چهرۀ هم
برای آشتی با هم بکوشیم