دوبیتی های شماره 1193 الی 1203
نمیدانم چه از طوفان شنیده
که رنگ از چهره دریا پریده
ولیکن ناخدا همواره گوید
که کشتی بر لب ساحل رسیده
************************
زصحرا جز گل صحرا نمانده
ز دریا جز کفی بر جا نمانده
زدیروزم اگر صد گفته باقیست
ز امروزم بجز فردا نمانده
************************
رهم دور و وجودم لخت لخته
خدایا کاروان داری چه سخته
اگر چه صد خطر در پیش دارم
تو را دارم خیالم تخت تخته
************************
به سو سوی شبستان ستاره
سحر می کرد بر حالم نظاره
به من می گفت با رمز و اشاره
امان از سینه های پاره پاره
************************
به قرآنی که اعجاز کتابه
بدنیایی که خورشید مذابه
خرابی دید فکر ماست ورنه
نه من نه تو او حالش خرابه
************************
دل و چشمم همیشه سیر سیره
نمک پروردۀ نان و پنیره
مرا یک گرده دارد سفرۀ عشق
خدا این داده را از من نگیره
************************
سرا پای وجودم ساز سازه
دری هستم که با دست تو بازه
تو شاه و من گدای این زمانه
میان ما و تو دست درازه
************************
تو ای دنیا دو چشمم کور کردی
تن ساز مرا رنجور کردی
پرستوی بهار خانه ام را
زفکر و حیله از من دور کردی
************************
غمش با ما و دل با دیگرونه
اسیر و مبتلای این و اونه
به من که میرسه شمر یزیده
بلا یه فتنۀ آخر زمونه
************************
دل ویرانه ام غمخانه گشته
مثال بار روی شانه گشته
مرا عشقی که در سر پروریدم
برای کودکان افسانه گشته
************************
کتاب سینه ام صد واژه نازه
مصیبت نامۀ مردان رازه
تسلی بخش این حال خرابم
دعای سبز لای جانمازه