ندای کوچ مرغان غروبه
صدای شروه خوانان جنوبه
زبدبینی رها شو از دو چشمم
نگاهی کن ببین دنیا چه خوبه

************************

هزاران شب دو چشمانم نخفته
زبان من کلامی را نگفته
تنم رنجور و دل بیمار و خسته
امان از مزرع آتش گرفته

************************

تو خود گفتی که در من نا پدیدی
مرا تا آنچه می دیدی که دیدی
خریدم من تو را با قیمت جان
ولیکن تو مرا ارزان خریدی

************************

کتاب سینه راسی پاره کردی
مرا در خویشتن آواره کردی
چگونه با چه ترفندی چه کاری
خدای چاره را بیچاره کردی

************************

کجا موسا و کوه طور دیدی
کجا شب را به چشم نور دیدی
مگر ای عقل درصحرای غربت
سر دیوانگی را دور دیدی

************************

منم دریا تو موج تر دماغی
منم کشتی تو دریایی چراغی
منم بلبل تویی گل از چه ایدوست
زگل خواهان نمیگیری سراغی

************************

مرا از دورها فریاد کردی
صدایم مرد صحرا زاد کردی
سهیل آسمان سینۀ من
چه پیش آمد که از ما یاد کردی

************************

به یاهوی کبوتر های چاهی
به آوای حیات صبحگاهی
بخون سرخ جاری در شقایق
به ره مردان صحرا ده پناهی

************************

مرا سلطان تخت و تاج کردی
سریرم را ز سیم و عاج کردی
اگر چه داده ای صد ناز و نعمت
ولی بر لشکری محتاج کردی

************************

خدایا پیرهن از تن گرفتی
ویا تن را زپیراهن گرفتی
تن و پیراهنم ارزانی تو
جوانی را چرا از من گرفتی

************************

چراغ طوری شبهای تاری
بهشت آسمان را برگ و باری
تو حتی با گنه کاران نداری
نمیدانم چرا از من شکاری