کنار آشنایانم غریبم
غریبی در دیاری پر فریبم
اگر چه در نشیب یک فرازم
ولیکن خود فرازی بی نشیبم

*****************

میان دشت و صحرا شیر پیرم
هوا گیرشب گرم کویرم
برای آخرین بار رهایی
چو سویت آمدم بستی به تیرم

*****************

خدایا یکدم آرامش ندارم
زدست خویش آسایش ندارم
همه دارند از من انتظاری
ولی من از کسی خواهش ندارم

*****************

شبی که در دلم یاد تو بودم
به هم می ریخت از غم تار و پودم
دمی که اشک من بر کاغذم ریخت
سرود زندگی را می سرودم

*****************

درست است اینکه جانم بر لب آمد
به مغز استخوان من تب آمد
ولیکن دل به نرمی در دل شب
چو مرغ شب به یا رب یا رب آمد

*****************
کجا شد دلبرم ای داد و بیداد
بداد من برس ای اهل امداد
چه پیش آمد چه کردم خود ندانم
که یار سر خوشم با من چپ افتاد

*****************

سیه مستی لبش را پاک می کرد
گل من هم گریبان چاک می کرد
چو می رفتم از این دنیای سرکش
مرا در زیر پایش خاک می کرد

*****************

کسی چون مرغ دریا گریه می کرد
به لب خشکی صحرا گریه می کرد
خبر از لحظۀ دیگر نبودش
برای مرگ فردا گریه می کرد

*****************

غزل آوازه دار نام من بود
قصیده اول و فرجام من بود
دو بیتی در پی دلدادگی ها
رباعی قصّۀ ایام من بود

*****************

قلم آمادۀ سازندگی بود
پی آبادی و بالندگی بود
سکوتش معنی بالای فریاد
نشیب آن فراز زندگی بود

*****************

یکی کاری بجز یک دم ندارد
یکی پر گشته چیزی کم ندارد
سرو کار همه با غم ولیکن
چه دارد آن کسی که غم ندارد

*****************

دل صحرا خبر از دور دارد
ز راه و رسم جوراجور دارد
به صابونش نمی افتد نیازی
به شهری که گِل سرشور دارد