گاه شبلی و گاه منصوری
گاه موسای وادی طوری
گاه شیخی گهی مرید چه سود
تا به خویشی ز خویشتن دوری

************************

تو که با خون من قسم خوردی
پس چرا در وفا کم آوردی
بیخبر رفتنت غم فرداست
دل وامانده را کجا بردی

************************

ای که داری سر جهانگردی
دور باد از تو حال دمسردی
حال چون عزم یک سفرداری
خوش روی خوش بخانه برگردی

************************

در عرصۀ عشق ترکتازی کردی
با اهل سخن زبان درازی کردی
صد حیف بجای دوستی چون شب و روز
با همچو منی دو دوزه بازی کردی

************************

شب را به شراب خواب مستی نکنی
از اوج فراز میل پستی نکنی
شب خوان کرامت است هشدار ایدوست
بر سفرۀ حق دراز دستی نکنی

************************

دهنم را همچو شحنه بو کردی
لب گزیدم که های و هو کردی
ای بنازم ترا چو آینه ها
هرچه کردی ز روبرو کردی

************************

بهاران آمد و ای گل تو مردی
مرا دست فراموشی سپردی
تو که عزم سفر در خاطرت بود
چرا ای گل مرا با خود نبُردی

************************

مرا چون خسروان لبریز کردی
سوار مرکب شبدیز کردی
زبان الکنی دارم خدایا
دهانم را تو شکر ریز کردی

************************

بدریاها و صحرای الهی
به ماهی و کبوترهای چاهی
دویی نقص است در قاموس هستی
نجاتم ده خدایا زین دو راهی

************************

دلم را پاره پاره سنگ کردی
مرا از خویشتن دلتنگ کردی
نمیدانم ز راه سرد گویی
چرا عشق مرا کمرنگ کردی

************************

اگر بر ملک تن مرد و امیری
اگر بر خویش و بربیگانه چیری
اگر چون رستمی در پهلوانی
شیاطین را تو دست کم نگیری

************************

یکی را رنگ و روی زرد دادی
یکی را چهره ای چون ورد دادی
بهر کس داده ای از دلبخواهت
به من هم یک دل بیدرد دادی