دوبیتی های شماره 1357 الی 1368
من دیگ همیشه جوش بودم
یک رود پر از خروش بودم
با این همه در مقابل عشق
سر تا به قدم به گوش بودم
*****************
چونکه فکر ماندگاری کرده ام
در کتابم نور جاری کرده ام
پیر گشتم بسکه در آئینه ها
از جوانی پاسداری کرده ام
*****************
دائم مرا در کوی او بیداد را صد داد بود
در باز بود و غم رها در سینه ام آزاد بود
غم را کسی یادم نداد تادر گله باشم از او
زیرا که غم های دلم اندوه مادر زاد بود
*****************
درد را بی جهت دوا کردم
خویشتن را زغم رها کردم
این دو باعث شدند در دل شب
خویش را از خدا جدا کرم
*****************
در راه هماره مرد رایی دارم
بین خود و یار خود صفایی دارم
گر اینکه شما خدای خوبی دارید
من هم ز برای خود خدایی دارم
*****************
روشنی را زماه می جستم
راه خود را زچاه می جستم
چون کسی ره به من نمیدادند
به خود از خود پناه می جستم
*****************
فکر خود را به ماه می بردم
سر به آغوش چاه می بردم
چون کسی ره به من نمیدادند
به دل خود پناه می بردم
*****************
شبی که فکر حضور کلام می کردم
هوای کودکی و مام و باب می کردم
سر مزار دو اسطورۀ محبت و عشق
به مهر و عاطفه از جان سلام می کردم
*****************
خار و خاشاک گوشۀ با غم
فصل پائیز و همدم زاغم
زخم مستی مرا ز پا انداخت
کافرم گر دگر سبو گیرم
*****************
همیشه بازم و فکری به بستگی نکنم
اگر چه خاک شوم سر شکستگی نکنم
قسم به راه بزرگی که سوی تو جاریست
اگر چه خسته ام احساس خستگی نکنم
*****************
من موج سراب بی شکیبم
یک کورۀ سرخ پر لهیبم
در چشم غریبه آشنایم
در خانه و شهر خود غریبم
*****************
مردی ز نتاج سربدارم
دارای هزار افتخارم
گر یکۀ روز و روزگارم
قربانی پیش پای یارم