لبت را آتش شیون نگیرد
غمی در سینه ات مسکن نگیرد
دعا کردم خدا در هردو عالم
مرا از تو،تو را از من نگیرد
...
لبت را آتش شیون نگیرد
غمی در سینه ات مسکن نگیرد
دعا کردم خدا در هردو عالم
مرا از تو،تو را از من نگیرد
...
سحر چون کاروان را بارمیکرد
شفق تصویر روی یار میکرد
شباهنگی مرا تکرار میکرد
ز غم خواب شبم بیدار میکرد
...
آن پیر که رنگ و روی کاهی دارد
پیشانی بلند و فر شاهی دارد
حتما به عنایت خداوند کریم
مانند علی نام الهی دارد
<...
بنوشته به لوح شهر دلشاد
زیبا سخنی به خط استاد
بر کوچۀ دل ورود ممنوع
بر دیدۀ ما عبور آزاد
*...
ز کوه دل صدای نالش آمد
صدای تیر خشم آرش آمد
غم عشقم زمن نگذشت و نگذاشت
سرم یک لحظه روی بالش آمد
اگر خواهید در راهی نمانید
اگر بیمار و زار و ناتوانید
وگر دل تنگ و بد و نزارید
دوبیتی های صحرا را بخوانید
****************
دل من در غریبی خون جگر شد
به کوه و دشت و صحرا دربه در شد
به دلداری که دادم خویشتن را<...
افسون نگاه تو مرا می خواند
ناخوانده کتاب بسته را می داند
من در عجبم ازین سراپردۀ راز
روزی که روم دلم کجا می ماند
...
آنکه یک لحظه لب نمی بندد
هرزه هرزه به گریه میخندد
چون سیه کاسه گان بدحالی
طرفی از زندگی نمی بندد
...
یارم چو خیال آبیاری میکرد
بر چهره من دورود جاری میکرد
چشمش چوبگوشه دلم می افتاد
یک منطقه را آینه کاری میکرد
...
فکری به جنون بیقراری بکنید
اندیشه خسته روزگاری بکنید
ای مردم مهربان آبادی عشق
مردم زغم زمانه کاری بکنید
...
با آینه عشق روبرو خواهم کرد
با موی سپید گفتگو خواهم کرد
حرفم چو تمام شد به فرمان جنون
با عشق گذشته های وهو خواهم کرد
بیچاره دلم چه محنت از یار کشید
از باغ امید میوۀ وصل نچید
در گستره جهان پهناور عشق
یک روز خوش از گذشتن عمر ندید
&...
اگر یار من از اینجا گذر کرد
بگو عشق تو ما را دربدر کرد
اگر جای مرا پرسید آن یار
بگو این خسته از اینجا سفر کرد
<...
بین ما عشق حرف بهتر بود
با تمام جهان برابر بود
دوستت دارم عاشقت هستم
حرف یک عمر ما ودلبر بود
...
جای فکرم به لامکانی بود
سرعتم تا به بی زمانی بود
گرچه در روی این زمین بودم
در من اندیشه آسمانی بود
...
من و شب راز غصّه آزردند
راحت از روح خسته ام بردند
به طبیبان بگو چرا امشب
قرص خواب مرا نیاوردند
...
در من همه چیز زندگی مُرد
یک لحظه بجای دیگرم برد
فریاد زدم که کاسۀ دُرد
دیدی چه بروزگارم آورد
...
زمین اندازه غمهای من بود
زمان آئینه فردای من بود
بپاس خاطر مهر ومحبت
بهر جا پا نهادم جای من بود
...
آن پیر که سر به جیب دارد
چون آینه علم غیب دارد
اعجاز زمانه است در عشق
اسطوره شدن چه عیب دارد
...
طفل غم خویش را به من بسپارید
مارا به حساب دیگران مشمارید
پیری اثری نمی کند در کارم
گر آینه را زپیش من بردارید
&l...
زندگی نو بهار را ماند
خط سبز نگار را ماند
عمر کوتاه ما به شیرینی
خواب بعد از نهار ماند
*******...
حال دل بندیان رها می داند
دلخواهش من غم آشنا می داند
من عاشقم و کس آگه از حالم نیست
احوال دل مرا خدا می داند
باغ غم را غراب می آید
با صدای خراب می آید
ای کبوتر مواظب خود باش
دارد از ره عقاب می آید
****************
آنکه خود یار و یاور من بود
دائما در برابر من بود
عشق این ره گشای مردم مهر
آخرین حرف مادر ...
چه می شد آسمان بی راز می شد
به راه عشق دستش باز می شد
چه می شد همچو دنیای رهایی
کبوتر همنشین باز می شد
****************
چه دارد گر کسی مشکل ندارد
گلی ماند که او حاصل ندارد
اگر در عشق پاکی غوطه ور نیست<...