دوبیتی های شماره 551 الی 562
در مشهد دل شهید منصور نبود
در وادی سینه آتش طور نبود
در کعبه و سو منات هر جا که شدم
معشوق من از کنار من دور نبود
****************
سینه من دم از هنر می زد
گل خورشید را به سر می زد
لیک دل چون کبوتر چاهی
به هوای تو بال و پر می زد
****************
دیوار افق دید مرا مشکل کرد
خود را به میان من و او حائل کرد
این پرده خروس نابهنگامی بود
صد گونه چرا برای من حاصل کرد
****************
نمیدانم چرا دل غم گرا بود
همیشه در پی درد و بلا بود
اگرچه در گناهان غرقه بودم
ولیکن خاطر من با خدا بود
****************
گروهی سر برون از غار کردند
زجنگل بار خود را بار کردند
ازاین نامردمی هایی که کردند
طبیعت را زخود بیزار کردند
****************
چو پای من به صحرا باز گردید
زمین و آسمان پر راز گردید
زداغ لاله در سوگ بهاران
دوباره گریه ام آغاز گردید
****************
برای نقش من آئینه دادند
گلی از باغ سبز سینه دادند
برای رنج پای خسته من
برسم ما نشان پینه دادند
****************
بهار آسمانم گریه دارد
که می خواهد بخاک من ببارد
درین دشت عطشناک پر آتش
نمی دانم چه میخواهد بکارد
****************
خدا یا قصه یارانم کجایند
رفیق روزگارانم کجایند
دل تنگم مرا پیچیده درهم
خدایا غصّه خوارانم کجایند
****************
گر پیر رهید و گر جوانید
اشعار مرا زدل بخوانید
چون آخر داستان رسیدید
من می روم و شما بمانید
****************
به آنانکه دل از همه می برند
صف بیخودی را زهم می درند
خدا را به بازار آشفتگی
ترا می فروشند و گل می خرند
****************
بهر من و خویش جا بگیرید
در حق دلم بنا بگیرید
مرگم چو به عشق پاگشا کرد
دست همه را حنا بگیرید