دوبیتی های شماره 573 الی 583
چه می شد آسمان بی راز می شد
به راه عشق دستش باز می شد
چه می شد همچو دنیای رهایی
کبوتر همنشین باز می شد
****************
چه دارد گر کسی مشکل ندارد
گلی ماند که او حاصل ندارد
اگر در عشق پاکی غوطه ور نیست
مرا ماند که اصلا دل ندارد
****************
غم وشادی به هم پیوند دارند
به هم پیوند چون و چند دارند
دعاشان می شود بهتر اجابت
دل خونی که اهل بند دارند
****************
چه می شد گر که دنیا شاد می شد
به دور از کینه و بیداد می شد
چه می شد این جهان پر ز آشوب
ز بند بی خودی آزاد می شد
****************
گروهی که بسویت رهسپارند
به چشم تو عزیز و ماندگارند
خداوندا مگر در محضر تو
گنه کاران عالم دل ندارند
****************
شبی دل بی جهت فریاد می کرد
زمستان بود و یخ بیداد می کرد
چو خورشید از افق سر می زد از کوه
دلم از روشنی ها یاد می کرد
****************
رهی را بر گزیدم پر بلا بود
نگه دارم خداوند دعا بود
به هر جا گم شدم خورشید و زهره
برای من چراغ رهنما بود
****************
نشستم بر سر ره تا شب آمد
به جانم هرم گرمای تب آمد
نوای حق حق از مرغ شبانه
زمن فریاد یا رب یا رب آمد
****************
دل من دائما در ناکجا بود
سرو کارش به درمان و دوا بود
به هرجایی که من بودم در آنجا
دل و جانم به فرمان خدا بود
****************
صحرا چو نیاز بی نیازی می کرد
با لشکر ناز ترکتازی می کرد
وقتی که خراب می شد از جام هوس
خود را به نماز بازسازی می کرد
****************
سر به کوی نگار خواهم زد
خویشتن را به دار خواهم زد
مثل منصور در حضور شما
پرده ها را کنار خواهم زد