دوبیتی شماره 49 الی 60
تازه کن زخم اندرونی را
بشکن آیینۀ برونی را
پاره کن پاره کن به دست خودت
دلم این پرتقال خونی را
****************
آمد آمد بسوی خانۀ ما
تا بسوزاند آب و دانۀ ما
کشت مارا به وقت بی برگی
خاک عالم سرزمانه ما
****************
پرواز تو راز آسمانی ست
اسرار بزرگ جاودانی ست
این آمد و رفت ما در اینجا
افسانۀ مرگ و زندگانی ست
****************
تن من سخت بیمار است امشب
مثا ل کوه تبدارست امشب
دلم چون آهوی مردم ندیده
بدست من گرفتار ست امشب
****************
چرا میخانه بی پیر است امشب
فضای شب نفسگیر است امشب
چنانم عرصه تنگ آمد که گوئی
دلم ا ز زندگی سیر است امشب
****************
دل دیوانه ام مهمان دریاست
کنار ساحلی مست تماشاست
بنازم این سخاوت را که دریا
به هر چیزی که دارد بی تمناست
****************
امید روشن فردا چراغ دلگرمی است
زبان عشق گشودن دلائل نرمی است
تو جایگاه خدایی دل همیشه بهار
خلاف رأی تو کردن کما ل بیشرمی است
****************
خوار گشتن مایه بی جرأتی است
ضعف و ذلّت حاصل کم طاقتی است
استواری داشتن چون کوه صبر
مرد را معنای عالی همتّی است
****************
صلح پیش آرید وقت جنگ نیست
گردل سخت شما از سنگ نیست
سنگ گفتم گفت تندیسی به من
سنگ با سنگیش بی فرهنگ نیست
****************
ای درد بگو خدا مگر شافی نیست
ستّار و علیم و کافی و وافی نیست
صد درکه زنی همین صدا می آید
ای بنده خدا برای تو کافی نیست
****************
کار من عاشقی و گل چینی است
لا جرم دیده غرق خوش بینی است
ده بالا نشسته ام اما...
یارم از روستای پایینی است
****************
لبخند مرا کسی ندیده است
از باغ دلم گلی نچیده است
یک سینه سخن سرودم امّا
دیباچه دفترم سپید است