دوبیتی های شماره 167 الی 177
شراب از جام جامی دارم ایدوست
چو وحشی قصد رامی دارم ایدوست
بنام تو به خیل عشقبازان
به دل داغ غلامی دارم ایدوست
****************
دلم از عهد دقیانوس می گفت
زرزم و بزم کیکاوس می گفت
زگل داروی جالینوس می گفت
در آخر از شب افسوس می گفت
****************
بیابان تا بیابان زان صحراست
حریف تشنه در آغوش دریاست
نشستم فالگوش ساحل عشق
صدای بوسه در موج تمناست
****************
دم گرم تو اعجاز مسیحاست
شکرخند لبت لبخند بوداست
قد سروت قیامت کرده برپا
دو چشمانت بلای جان صحراست
****************
هزاران شعله ای کز دور پیداست
چراغ روشن آبادی ماست
شنیدم یار میاید به صحرا
بگو بازآ که قربانی مهیاست
****************
پدر از بار روی شانه می گفت
پسر از آتش و پروانه می گفت
ولیکن مادر شیرین زبانم
برایم قصه دیوانه می گفت
****************
دهان بسته چشمانی به من دوخت
هزاران نکته ام نا گفته آموخت
دلش بی تابی آتش فشان داشت
تنش چون کورۀ خورشید میسوخت
****************
معلم می دهد درس محبّت
به نو مردان آئین هدایت
چه مستغنی چه خوب و خویشتن دار
چه موّاجست این بحر قناعت
****************
سر شوریده ام در بیقراریست
دو چشم خسته از چشم انتظاریست
همه در گوشه ای آسوده هستند
دل من مثل سرباز فراریست
****************
نیستان عادت فریاد دارد
حکایتها ز خاک و باد دارد
تحمل می کند رنج زمان را
که روزی خاطری را شاد سازد
****************
دلم فریاد بی فریاد دارد
هرازان شکوه از بیداد دارد
برای گفتن درد درونی
زبان کودکی را یاد دارد