دست من گر که خوشه ای می کاشت
در چنین ماجرا کجا غم داشت
عمر این خوشه چین ثانیه ها
در بدر بهر من نفس نگذاشت

****************

آدمی آن قدر علم افراشت
خویش را برتر از همه انگاشت
تا زسنگ فلا خن فکرش
سقف این آسمان ترک بر داشت

****************

مستی ما ز باده نوشی نیست
لذّتی فوق پرده پوشی نیست
در میان عیوب عالمگیر
بدتر از عیب خود فروشی نیست

****************

با گریه من ستاره صبح نخفت
اسرار مرا سپیده در سینه نهفت
در طاقت مردم زمین نیست که هیچ
اندوه مرا به آسمان نتوان گفت

****************

دل همنفس نگار خود کامه ماست
اوراق هوس سیاه از خامۀ ماست
پیری و فراق یار و نومیدی دل
آه این دو سه خط، آخر شهنامه ماست

****************

آسمان نقش پر گل قالی است
دشت غرق سرور و خوشحالی است
جمع ما جمع و در چنین شب خوش
جای تو در میان ما خالی است

****************

در سینه ام آتش تمنّاست
آتش ز درون سینه پیداست
از کاسه در آورش هم امروز
چشمی که در انتظار فرداست

****************

تا چهرۀ یار رنگ مهتاب گرفت
جان من و باده را تب و تاب گرفت
آنگونه گریستم که از سیل جنون
سر تا سر خانۀ مرا آب گرفت

****************

همزاد من از دیار دور آمده است
پروانه صفت بباغ نور آمده است
از هیزم استخوانم آتش بکنید
بهرام غم از شکار گور آمده است

****************

کج خیالی بزرگ بیماریست
پیش آهنگ مردم آزاریست
بهترین سیره بزرگ اندیش
پاک بینی و پاک پنداریست

****************

عشق من و تو ترانۀ مرد وزنست
دیباچۀ راهیان شعر و سخن است
این عشق بلا کشیده در طول زمان
گاهی به تو استوار و گاهی به من است

****************

ساقی و من و گروه عیّاران مست
می گشت شراب لاله گون دست بدست
تا آخر شب به شوق یک جرعۀ می
در میکده بسیار سر ودست شکست