دوبیتی های شماره 85 الی 96
دست من گر که خوشه ای می کاشت
در چنین ماجرا کجا غم داشت
عمر این خوشه چین ثانیه ها
در بدر بهر من نفس نگذاشت
****************
آدمی آن قدر علم افراشت
خویش را برتر از همه انگاشت
تا زسنگ فلا خن فکرش
سقف این آسمان ترک بر داشت
****************
مستی ما ز باده نوشی نیست
لذّتی فوق پرده پوشی نیست
در میان عیوب عالمگیر
بدتر از عیب خود فروشی نیست
****************
با گریه من ستاره صبح نخفت
اسرار مرا سپیده در سینه نهفت
در طاقت مردم زمین نیست که هیچ
اندوه مرا به آسمان نتوان گفت
****************
دل همنفس نگار خود کامه ماست
اوراق هوس سیاه از خامۀ ماست
پیری و فراق یار و نومیدی دل
آه این دو سه خط، آخر شهنامه ماست
****************
آسمان نقش پر گل قالی است
دشت غرق سرور و خوشحالی است
جمع ما جمع و در چنین شب خوش
جای تو در میان ما خالی است
****************
در سینه ام آتش تمنّاست
آتش ز درون سینه پیداست
از کاسه در آورش هم امروز
چشمی که در انتظار فرداست
****************
تا چهرۀ یار رنگ مهتاب گرفت
جان من و باده را تب و تاب گرفت
آنگونه گریستم که از سیل جنون
سر تا سر خانۀ مرا آب گرفت
****************
همزاد من از دیار دور آمده است
پروانه صفت بباغ نور آمده است
از هیزم استخوانم آتش بکنید
بهرام غم از شکار گور آمده است
****************
کج خیالی بزرگ بیماریست
پیش آهنگ مردم آزاریست
بهترین سیره بزرگ اندیش
پاک بینی و پاک پنداریست
****************
عشق من و تو ترانۀ مرد وزنست
دیباچۀ راهیان شعر و سخن است
این عشق بلا کشیده در طول زمان
گاهی به تو استوار و گاهی به من است
****************
ساقی و من و گروه عیّاران مست
می گشت شراب لاله گون دست بدست
تا آخر شب به شوق یک جرعۀ می
در میکده بسیار سر ودست شکست