دوبیتی شماره 25 الی 36
چو یاسی در بغل دارم شمارا
معطّر می کنم این کوچه ها را
اگر سر می کشم از پشت دیوار
تماشا می دهم «حق المرا»را
****************
به ماه شیشه تاب خانۀ ما
اسیر دست دام و دانۀ ما
سفر مردا ز دوش خویش بگذار
میان باری بر وی شانۀ ما
****************
در آزارم در آزارم من از تو
همیشه زار و بیمارم من ازتو
شنیدم از دل من کوچ کردی
برو ای غم که بیزارم من از تو
****************
ساقی به پیاله ریخت یک خم شراب
رفتم زخود از نشئه آن دردی ناب
یاران همه از خلوت صحرا رفتند
من ماندم و دل مانده و یک حال خراب
****************
زیبایی عالمی بدریاست
در سبزه بهار جلوه پیداست
در شب مه آسمان فریباست
صحرا بخیال خویش زیباست
****************
زمین زادۀ اشک و آه من است
زمان کمترین پایگاه من است
من آن تیز بال اساطیریم
که قاف فلک جان پناه من است
****************
سحر در دامن صحراست امشب
گل مهتاب ناپیداست امشب
دو زلفان بلندش را چو دیدم
بدل گفتم شب یلداست امشب
****************
زدم بر کوبۀ دروازۀ شب
در مرد بلند آوازۀ شب
صدا آمد چه می خواهی که گفتم
محبت لطف بی اندازۀ شب
****************
گل مهتاب بیرنگ است امشب
نفس در سینه ها تنگست امشب
کسی آهسته در گوش دلم گفت
شب مرگ شباهنگست امشب
****************
ارمغان طبیعت است شراب
خون مردان غیرت است شراب
محک مردی است و نامردی
آزمون محبّت است شراب
****************
در سحر عشق عبادت کجا
دست فراخوان اجابت کجا
اینهمه سختی و ریاضت کجا
یک نظر پیر عنایت کجا
***************
سبز سبزم مثل دریای جنوب
سرخ سرخم مثل تالاب غروب
دارکوب دار عشقم می کنم
نقش اورا بر تن عریان چوب