دوبیتی های شماره 109 الی 120
هزاران نیک و بد در دیدن ماست
ز رنجانیدن و رنجیدن ماست
چه رسوایی در اندیشیدنم بود
چو غوغا در نیندیشیدن ماست
****************
دل دیوانه بیرون از زمانست
برون از خطّه وهم و گمانست
نمی داند خدا اینجاست امّا
زچشم سرخ بدبینان نهانست
****************
غم انسان سرگردان مرا کشت
رخ زرد گنه کاران مرا کشت
به بیماران درد و غم بگوئید
دوای درد بیدردان مرا کشت
****************
دلم عاشق بدنیای نهانی است
به آنجایی که مردن زندگانی است
اگر چه خاطری آزرده دارم
ولی دل در کمال مهربانی است
****************
روم آنجا که جای مهربانی است
اشارت ها زبان بی زبانی است
اگر چه پیر سال و ماه و روزم
ولی در من دو دنیا نوجوانی است
****************
اگر گفتم که حرفم آسمانی است
نوید یک حقیقت ترزبانی است
کنار مردم خوب زمانه
خشونت هم برایم مهربانی است
****************
دو چشم نرگست شهر تماشاست
رخت آئینه دار دشت و صحراست
تو را امشب که می بینم غمم نیست
غم من از طلوع صبح فرداست
****************
کلیسای زمان نافوس می خواست
شب تاریک من فانوس می خواست
شبی که تشنه یاد تو بودم
دل من آب اقیانوس میخواست
****************
نگاه یار چشمانی به من دوخت
هزاران نکته ام ناگفته آموخت
دلش بی تابی آتش فشان داشت
تنش چون کورۀ خورشید می سوخت
****************
گلا ب از گلبن مهتاب می ریخت
گل محبوبه طرح خواب می ریخت
سفر مردی سفر می کرد و یارش
بدنبال مسافر آب می ریخت
****************
سخن از سوز دل کردی دلم سوخت
اجاق سینه ام بی شعله افروخت
اگر درسی زغم نا خوانده بودم
دل آتش پرستم از تو آموخت
****************
جمال تو جمال کبریایی است
ره و رسم تو رسم مصطفایی است
طریق تو طریق مرتضایی است
همین قانون و آئین خدایی است