چه سازم درد و غم های کهن را
غم یوسف رخ گل پیرهن را
به منصور خیال من بگوئید
بدارد حرمت دارو رَسَن را

****************

ز دست من گرفتی تیشه ام را
زدی با ضرب تیشه ریشه ام را
بنازم دست و بازوی تو ای عشق
که بشکستی بت اندیشه ام را

****************

تمنّامی کنم از دل خدارا
نراند از در خود این گدا را
گرفتم آنچه در قاموس دنیاست
اگردادم براهت دست وپارا

****************

میخورم چون زنگ آهن خویش را
تا کشم این نفس بد اندیش را
قافلم ازاینکه در قاموس دهر
کار با مولا بود درویش را

****************

همیشه فکرمن امروز و فرداست

به فکر هر چه نا زیبا و زیباست

نشد یک رو همیشه در شب و روز

دلم دنبال نا پایا و پایاست



****************

بشنو زآینه گلواژه تماشارا
بچین زباغ تماشا گل تمنا را
بگیرلوح دلت راهمچو ابجد خوان
هزار مرتبه بنویس آب بابارا

****************

حق چوپی می فکند دنیا را
رود و دریا و کوه وصحرا را
داد بهر حسین (ع)دشت بلا
به محمد(ص)،علی(ع)وزهرا را

****************

در بوته عاشقانه پرداخت مرا
در کورۀپاکدامنی ساخت مرا
بر دامن پاک صبر چون شیر علم
چون رایت عارفانه افراخت مرا

****************

در کورۀ عاشقانه انداخت مرا
چون تختۀ رنده کرده پرداخت مرا
در بوته آزمونه چون شمش طلا
زرگر به خیال خویشتن ساخت مرا

****************

آینه بمن بنمود روی آب جاری را
روی آب جاری را اصل بر قراری را
رقعه ای بدستم داد آسمانیِ فردا
تا دهد به من تاریخ درس ماندگاری را

****************

بدست پرسه دهم لذّت گدایی را
مگر به باد دهم تاج خود نمایی را
به مکتبم به گه امتحان بگیرم کاش
زدست پیر مغان نمرۀطلایی را

****************

از پنچره بالا , میکرد صدا مارا
با لحن ادیبانه سلطان بقا مولا
می گفت شه مطلق سوگند بنام حق
(من عَلّمنَی حَرفا قد صَیّرَنی عَبدا)