در کشور سینه عشق آئین من است
در گلشن شعر تازگی دین من است
در من اثری ز آتش طغیان نیست
خاموشی من نشان تمکین من است

****************

گریه دیده شور تو ابر سروش رحمت است
خنده سادگی به لب جاذبۀ ارادت است
کودک دل شکسته را پای اسیر بسته را
دست نوازش شما تغذیۀ محبّت است

****************

من شمردم به یکنفس تا هفت
عمرم آمد بجامۀ زربفت
در حضور گذشته چیزی گفت
که دو چشمان من سیاهی رفت

****************

بسته عمرم به حلقۀ هویت
گشت کوته بلند ابرویت
دست مشّاطه فلک باید
دست من بشکند نه گیسویت

****************

سر در قدمت چو گوی در میدانست
پا مانده و تن خسته و دل نالانست
قهر تو به هرچه رفت پایان گیرد
قربان محبتت که بی پایانست

****************

تاریکی دل صفای پندار گرفت
اندیشه بخل عشق ایثار گرفت
از رنگ و ریا و کینه و حِرص و حَسدَ
آیئنه روزگار زنگار گرفت

****************

چشم من کودکی پریزاد است
جایگاه بلند فریاد است
دل من در هوای آزادی
در پی مردمان آزاد است

****************

دست همگی ز عشق خالیست
اندیشه اسیر کج خیالیست
گرما و هزار کشته دادن
این ها همه ارمغان هالیست

****************

این جهان جای بی زبانها نیست
جای مردان بی تمنّا نیست
در چنین غربتی هراس انگیز
هرکه با خویش هست تنها نیست

****************

غباری به رخسار شهرم نشست
مرا تارو پود تعلّق گسست
خیابان نوساز پر آب و رنگ
تن کوچه های قدیمی شکست

****************

برکه آئینه دار مهتاب است
ماه چون موج آب بی تاب است
حیف در این شب خیال انگیز
یار من روی سبزه در خواب است
****************

پی جویی کار تو چه سخت است
سختی به کنار تو چه سخت است
ای مرکز ثقل ملک هستی
سنگینی بارتو چه سخت است