دوبیتی های شماره 145 الی 155
نشستم در بر پیر اصالت
چراغی روشن از نور هدایت
چه با من کرد کم کم دیدم ایدل
سراپای وجودم شد ارادت
****************
علی آئینه شهر جمال است
علی روشنگر نور جلال است
علی اعجوبۀ اعصار و گویی
که در ضرب المثل ضرب المثال است
****************
به بی نظمی که در کارم هویداست
بسان کار این آشفته دنیاست
ولی دل با زبان ساده گوید
هزاران نظم در بی نظمی ماست
****************
مرا هر واژه فریاد خدایاست
تمّنا در تمّنا در تمّناست
غزلهایی که گفتم در شب قدر
بسان لوح ده فرمان موساست
****************
خداوندی که پیدا و نهانی است
پدید آرندۀ دنیای فانی است
اگر نام و نشانش را بجویی
یکی از آیه سبع المثالی است
****************
مرا اندوه دل از بیش کم نیست
زترس از مرگ و صحرای عدم نیست
دل من گشته صاحب اختیارم
فرود گریه دردست خودم نیست
****************
نه دستی در من و نه پای پویاست
نه در سر شور و نه در دل تمنّاست
تو بردی زین جهان یاران مار ا
ولی ای مرگ دیگر نوبت ماست
****************
شبی یارم سر راه خطر خفت
ز دریای محبّت صد گهرسفت
اگر چه جز شبی با او نبودم
همان یک شب برایم قصه ها گفت
****************
بهار آمد دل تنها مرا کشت
به تابستان غم دریا مرا کشت
به رخ زردان پائیزی بگوئید
زمستان آمد و سرما مرا کشت
****************
دل دریا چو من در بیقراریست
کویر تشنه در بی اختیاریست
رسیده کار من آخر بجایی
که غم هم از دل زارم فراریست
****************
کلام خام در گفتار من نیست
خطی ناپخته در آثار من نیست
زبان ساده ای دارم خدا را
سخن در پرده گفتن کار من نیست
****************
مرا میلی به رهپویان شادیست
سرشتم طالب نیکو نهادیست
به چشمم بدترین کردار عالم
پلیدیهای تبعیض نژادیست