دوبیتی شماره 61 الی 72
یار من شوخ چشم سربه هوا ست
در زبانش کلام نازیباست
هر سئوالی که می کنم از او
بازتابش جواب سربالاست
****************
سفر به عمق افق گر هزار فرسنگ است
بپای شوق روم گرچه پای من لنگ است
در این خیال که بودم سروش صحرا گفت
بهر کجا که روی آسمان همین رنگ است
****************
خود نمایی شیوه درویش نیست
هیچ درویشی به فکر خویش نیست
جلوۀ هستی به غیر از روی یار
در دل درویش نقشی بیش نیست
****************
تا که دریا هست ساحل نیز هست
تا که گِل گُل میکند گُل نیز هست
هر کجا در خاطر من در خیال
عشق آید صحبت دل نیز هست
****************
امشب که ترا به محفلم راهی هست
پیمانه زمن بگیر و کن دست بدست
اینها همه بگذار به صحراسوگند
تا زنده ام از تو بر نمیدارم دست
****************
پیوند من و تو یک سلام است
این قصّه یک شه و غلام است
با گام تو عشق گشت آغاز
در کام تو کار من تمام است
****************
آنجا که طلوع فجر نور است
موسای زمانه درعبور است
آتش زده بر تمام عالم
این شدت انفجار نور است
****************
دشت پوشیده جامه زربفت
به شکوفه نشسته شاخ درخت
ابر ای رحمت خداوندی
چاره ئی آبروی صحرا رفت
****************
فکر آزار دیگر آزاریست
خانه ها را بزرگ بیماریست
مهر مادر ،پدر به فرزندان
بهترین شیوه مهر سالاریست
****************
گل دریا شکفته از جوب است
عالمی حادث از بد و خوب است
هر صدایی که از جهان خیزد
دلنوای مُحِبّ و محبوب است
****************
به چراغی که لب ایوان است
روشن از روی مهی تابان است
بیشتر باز کنم روی سخن
یار در خانه ما مهمان است
****************
درد من همان درمان من است
میهمانم زینت خوان من است
لیک عریان آمدن عریان شدن
قصّه آغاز و پایان من است