پایم چو ستون خیمه بر پاست
لبها بزبان عشق گویاست
سر گرمی چشم من بدنیاست
از دل سخنی مگو که تنهاست

****************

می گفت قلندری سیه مست
منشور سرود عشق درد است
گر نیست شود تمام عالم
الله و محمد (ص)و علی(ع)هست

****************

آنچه در آید به نظرها خداست
درد اگر هست یقیناً دواست
رمز انا الحق به سردار عشق
این سخن زفتِ خدا گونه هاست

****************

در گلبن خاطرم گلی رویا نیست
مجنون دل مرا کسی لیلا نیست
رفتم که زبان حال خود بنویسم
دیدم که زبان واژه ها گویا نیست

****************

چاووش بهار خندۀ کبک دریست
زوّار بهشت همچو مرغ سحریست
هرکس خبری زرمز هستی دارد
ما را خبری زعالم بی خبریست

****************

گفتم ای دوست کار من زار است
آخرین لحظه های دیداراست
از کنارم مرو بحرمت عشق
گفت ای دوست وقت بسیار است

****************

آنچه در ما سر گرانجانی است
فکر و اندیشه های شیطانی است
زشت پنداری این خسیسۀ بد
برترین آفت مسلمانی است

****************

شور معراج در سبک جانی است
در نماز اوّلین فراخوانی است
متخلّق شدن به خلق خدا
معنی این عروج روحانی است
****************

در گدایی من شهی من است
پری من هم از تهی من است
غیر از این هرچه را بپندارم
آفت علم و آگهی من است

****************

ای بیخبر از خدا کم وبیشی نیست
در راه طلب صف پس وپیشی نیست
تو طالب دولتی که میری باشی
در من هوس و توان درویشی نیست

****************

سیل چشمم رود کارون من است
تازه این از بخت میمون من است
تا که گویم در میان عاشقان
عاشق من تشنه خون من است

****************

سیمای نکو نمایش خلق نکوست
آواز خوش از هنر نمایی گلوست
از شکر شعر خویشتن فهمیدم
از کوزه همان برون تراود که در اوست