دوبیتی های شماره 214 الی 225
خداوندا دلم دل نیست سنگ ست
به تاریکی چو یک دهلیز تنگ ست
صدای کوس و شمشیرست و خنجر
دلم را دل نگو میدان جنگ ست
****************
چو دادم اختیارم را به دستت
مرا کردی فدای چشم مستت
زدی بر سینه ام سنگ جفا را
دل من راشکستی نازشصتت
****************
هر آن کس مبتلای بی نوائیست
همی گوید نداری بد بلائیست
بگو با مردم از پا نشسته
نداری آفت بی دست و پائیست
****************
دل من زنده از کرامت تست
خانه ام روشن از رعایت تست
طول عمری که از تو می خواهم
بهر توفیق در عبادت تست
****************
باد و باران و ابرو دریا مست
در ره خویش هر چه بود شکست
شهر را باد برد با طوفان
از کلاهم چه انتظاری هست
****************
جنگلی را که رنگ آن ماشی ست
بهترین جای شعر کنکاشی ست
در دو بیتی ساده ام پیداست
شعر من شعر نیست نقاشی ست
****************
جز دیده خونچکان کسی یارم نیست
باران بهانه دست بر دارم نیست
اوراق کتاب من سیه مشق غم است
یک واره خوشدلی در اشعارم نیست
****************
همسنگ دلم طنین فریاد نداشت
چیزی که به داد من رسد یاد نداشت
آبادی جغد بود در درّه شوم
این خانه خراب جای آباد نداشت
****************
کاشانه مهر گوشه ای از دل ماست
در سینه رهروان حق منزل ماست
پاگیری عشق در بلا خیز زمان
تا آخر عمر اوّلین مشکل ماست
****************
مرا ز تو یک التماس دعاست
بپرسی زصحرا که یارم کجاست
بگفتا ببین آنچه من می کنم
دو چشمم به مردم دلم با خداست
****************
غم نگهبان دولت شادی است
دیده آئینه دار آزادیست
به یقین می توان به مردم گفت
هر خرابی نشان آبادی است
****************
آرزوی تو گر ملاقات است
دوری از زرق و شطح و طامات است
در نهان خانه حالت نجوا
بهترین شیوه مناجات است