دوبیتی شماره 13 الی 24
غریب و زار و تنهایم خدایا
گل افسوس صحرایم خدایا
به الوند سپید بی پناهی
خروش روح بابایم خدایا
****************
نگاهی می کنم آئینه ها را
همان آئینه گیتی نما را
ندارم پای رفتن لیک از دور
تماشا می کنم شهر خدارا
****************
بغل کردم شبی زانوی غم را
بهانه کرده ام این نیمه دم را
گرفتم دامن عشق نهانی
که شاید راست سازد پشت خم را
****************
کسی بپرسید ز دخت مولا
زدشت غربت زدست اعدا
بگفت زینب زروز محنت
«وَ ما رَایتُ اِلا جمیلا»
****************
من بندۀ بینوا و تو اهل نوا
من بندۀ بنده ناخدا و تو خدا
گفتی که مرا بخوان چه خوانم حالی
سر گشتگیم ببین و راهی بنما
****************
ای بار خدا دوباره می ساز مرا
در بوته امتحان در انداز مرا
یک خنجر تیز و گردنی آماده
امّا تو هم از سکّه مینداز مرا
****************
مرا چون دید غم بی دست وبی پا
به صحرای جنون تنهای تنها
به زلفان دراز یار سوگند
به مانند رَسَن تابید مارا
****************
دل من شور تو دارد مثل دریا
بسان قوی مرگ آوای تنها
مرا چون ژنده پوشان سرگران کرد
امان از دست این فرسوده دنیا
****************
پذیرفتم بلای بی کسی را
به یک رو کرده ام پیش و پسی را
چو از (کانو رقیبا)مست گشتم
شکستم شیشه دلواپسی را
****************
نقش کن رمز مهربانی را
رمز اسرار خوش بیانی را
از کجا میتوان به راحت گفت
این مفاهیم آسمانی را
****************
گفتم به طبیب درد خود را
درد دل و رنگ زرد خود را
گفتا به حرارت محبّت
کن گرم تو طبع سردخود را
****************
گفت با من ستاره ای تنها
می توان با تو رفت سوی خدا
گفتمش خود ببین به عقل سلیم
بی زما بهتر ست یا با ما