علم امروز پایی فرداست
در پی راز و رمز ناپیداست
در چنین عالم ای معلم عشق
چشم مردم بسوی مدرسه هاست

****************

روح من دیو بند جسم من است
جسم من بندی طلسم من است
اسم اعظم که اعظم اسماست
در حقیقت طلسم اسم من است

****************

نرم و آرام و سبک پیشم نشست
دست ما راناگهان از پشت بست
تشنه ام پنداشت پیر سر گذشت
تا که گفتم آب ،آب از سر گذشت

****************

شور بارم دریاست
دل من مست خداست
گلفروش گذرم
شهرت من صحراست

****************

خوش بهاریست تماشا با ماست
یکطرف جنگل و سویی دریاست
پیری از کلبه برون آمد و گفت
خانۀ سبز جوانی اینجاست

****************

آنی که درون سینه ها گل میکاشت
صحرا گل آفرینشش می پنداشت
می خواست که در سایه او آرامد
اما گل نور و روشنی سایه نداشت

****************

معراج کمال نردبان من و تست
سکوی ستاره پلکان من وتست
آن نقطه موهوم که در پیدا نیست
افسون فسانه زبان من و تست

****************

دهان بسته چشمانی به من دوخت
هزاران نکته ام نا گفته آموخت
دلش بی تابی آتشفشان داشت
تنش چون کورۀ آلاله می سوخت

****************

ماه سرگشته هالۀ غم داشت
آسمان گرفته ماتم داشت
مجلس غمگنانه صحرا
گوئیا گریه مرا کم داشت

****************

چون دلم پایگاه ایمانست
لب جانم همیشه خندانست
هرگز ازگفتگو نمی افتم
تا زبانم زبان قرآنست

****************

تن آتش و جان من سپند است
دل بسته ریسمان و بند است
با اینهمه از کرامت عشق
پیشانی بخت من بلند است

****************

مهربانی کمال درویشی است
ره سپردن بسوی بی خویشی است
درمیان گروه منفی باف
کار درویش مثبت اندیشی است