دوبیتی های شماره 226 الی 237
زمستان بی باده شصت و هشت
خراباتیان را به سختی گذشت
چنان کرد با ما که در شهر غم
به لبخند تلخی لبی وا نگشت
****************
گوش من در هوای شور ونواست
دیده مست لوندی دنیاست
گر چه هر عضو من اسیربتی است
لیک دل دائماً بیاد خداست
****************
رو به صحرا نما صفا اینجاست
معنی مشعر و معنا اینجاست
در هدف کوش کعبه مقصدنیست
راه نزدیک کن خدا اینجاست
****************
دیاری که در آن بی بال و پرنیست
یکی از مردمانش بی ثمر نیست
دو عالم با تمام گلرخانش
خدا را گوشه ای از سنگسر نیست
****************
نشان و نام مادر بی نشانی است
گمان ما گمان بی گمانی است
توانایی مبارکنامه توست
مرا دفتر به دفتر ناتوانی است
****************
فدای مردم شهر نگاهت
به آن آماج شبگون سیاهت
شنیدم که سفر در پیش داری
برو ای گل خدا پشت و پناهت
****************
کاش دل بر رخی تمایل داشت
کاش چون گل هوای بلبل داشت
کاش این دشت لاله درهمه فصل
مثل گلخانۀ شما گل داشت
****************
یک طرف شهر و یکطرف صحراست
یکطرف بسته یک طرف پیداست
قدمی رفتم و دلیلی گفت
به کجا می روی خدا اینجاست
****************
گل من ظاهرا که پنهانی ست
گل صد برگ باغ روحانی ست
گل بلبل بهار می روید
چه کنم من گلم زمستانی ست
****************
از پنچره یک ستاره سو سو میزد
وندر طلب کسی به من رو میزد
مرغ شب ازین میانه حق حق میزد
قمری دلم مدام کوکو میزد
****************
شما که مردمان خوب خوبید
به ژرفی مثل دریای جنوبید
برسم یادگاری نام اورا
بروی سینه صحرا بکوبید
****************
جنگ و آشوب را بدنیا داد
آشتی را به کنج لبها داد
در کنار هزار درد وبلا
صبر ایّوب را به صحرا داد