ابر چون آهنگ یاری میکند
کشته ها را آبیاری میکند
هرکه با خود استخوانی نرم کرد
عمر کوهی استواری میکند
بی کبوتر نیست در چنگال خویش
...
ابر چون آهنگ یاری میکند
کشته ها را آبیاری میکند
هرکه با خود استخوانی نرم کرد
عمر کوهی استواری میکند
بی کبوتر نیست در چنگال خویش
...
ابر چون آهنگ باران میکند
دشت وصحرا را گلستان میکند
همچو بلبل بر سراوراق گل
یار من تفسیر قرآن میکند
کوچ مرغان مهاجر راچو دیدم
...
آسمان چون که خواب می بیند
زهره را آفتاب می بیند
داغدار کویر بد بینی
آب را هم سراب می بیند
آنکه آئینه را نمی شوید
...
صخره ها پاک و باغ نا پاکند
گر چه هر دو سلاله خا کند
اسب وحشی و شیر دست آموز
سنبل مردمان بی باکند
آسمان را به فکر می گیرند
...
آزاده سر بپای کسی خم نمی کند
از خرمن غرور جوی کم نمی کند
گر سائلی گدای در خویشتن شود
خود را رهین منّت حاتم نمی کند
هر گل که آب ورنگ بگیرد زخ...
یار من از رخنۀ درچون نگاهم میکند
چله ای خلوت نشین قعر چاهم میکند
در بلوغ عشق ما را میبرد تا عرش دل
این سیه مستی که بازی با نگاهم میکند
یار با من عشقبازی می کند
با خیالم ترکتازی میکند
روبرویی با حقیقت ها مرا
خسته از عشق مجازی میکند
مکتب سعی وعمل در کوی صبر
...
وقتی که عشق کار خود آغاز میکند
غم هم برای جان و دلم ناز میکند
این راز سر به مهر اگر برقع افکند
دست تو وزبان مرا باز میکند
قانون ...
طفل یادم خاکبازی میکند
خاکبازی خانه سازی میکند
با نیازی در حضور آرزو
ادعای بی نیازی میکند
در دل تاریکی وبی همدمی
خانه...
خاموشیم زدست تو فریاد میزند
بیداد غم زچهره من داد میزند
در بیستون خاطر من نقشبند عشق
نقش خیال خواهش فرهاد میزند
در باغ آسمان دلم باغبان نور
کو شاهد اهل دلی با من نظر بازی کند
چون کودک زانو نشین طفلانه طنّازی کند
کومرغ خوش آهنگ شب برشاخه بی همدمی
چون نین...
خراب و می زده دریا دلان بآب زدند
تنی بآب و لبی برشط شراب زدند
فرشتگان رقم زن که نقش ها بستند
به خشت میکده نقش مرا خراب زدند
م...
امشب دوباره باز دلم شور می زند
جای سه تار ضربه به سنتور می زند
خشممم زند به چهره دف ,سیلی ای عجب
خشنودیم دو پنچه به طنبورمی زند
آنکه از من پاسداری می کند
یار می باشد که یاری می کند
چونکه می بیند عطش را در لبم
در کویرم آب جاری می کند
دشت گلهای بهاری مرا
از لب مرز تعقل که عبورم دادند
عشق راهدیه به سر منزل دورم دادند
ظلمتم کر چه گرفتست در آغوش ولی
بادۀ بیخودی از کاسۀ نورم دادند
کبریایی که ...
مردم شب اگر نظر تنگند
با فراخی روز در جنگند
جنگجویان با سیاهی ها
سبز فکر وسپید فرهنگند
سربداران داربی برگی
مردمانی د...
ابرهای هوا چه می گویند
خاک و خاکینه ها چه میگویند
درنیایشگه سپید سحر
دستهای دعا چه میگویند
ما تهی مایه ایم وبی من وما
...
عارفان همواره در جان منند
روشنی بخش دو چشمان منند
این صفاکیشان و عالی مشربان
پاسداران ملک ایمان منند
آب دریاهای ساحلهای دور
...
چو ما رو برخراب آباد دادند
خرابی را بدنیا یاد دادند
شبی که آسمان هم گریه میکرد
خبر از مژده میلاد دادند
دو خواهان من ازروی محبَت
...
باده نوشان غزل جام کمالم دادند
بادۀ تربیت از سحر حلالم دادند
زیر بالم را بگرفتند وبه تعلیم سخن
تا به اوج هنر خود پرو بالم دادند
خاکروب قدم...
مرغ حق غمگنانه میخواند
غمسرود شبانه میخواند
قوی تنهای آرزو برگور
بهر مرگش ترانه میخواند
مرغ کوکو به شاخۀ افرا
...
شبی که آینۀ خاطرم مکدر بود
نظر بحال من خسته گریه آور بود
شبی سیاه تر از بخت مردم دل کور
چراغ روشن همسایه رنگ دیگر بود
هوا گرفته و مهت...
در سورۀ نگاه تو آیات نور بود
داوود نغمه خوان دلم را زبور بود
در شعله های پرشرر کوه هستیت
خوش رقصی شراره طوبای طور بود
یاقوت آتشین تو در دیدۀ...
کوه در اُوج استواری بود
مرغ حق در هوای زاری بود
ساقی لاله با شراب سحر
مست عشق پیاله داری بود
سرو کوهی دامن البرز
چ...
بوسه دادم به پایۀ پل رود
به همانجا که زیر پای تو بود
باش تا بهر جلب دیدۀ تو
از تن درّه ها برآرم دود
یک نفس تازه کن دراین آتش
...