banner banner
1 - نیرنگ

201 - دارکوب

ابر چون آهنگ یاری میکند
کشته ها را آبیاری میکند
هرکه با خود استخوانی نرم کرد
عمر کوهی استواری میکند
بی کبوتر نیست در چنگال خویش
...

ادامه مطلب

202 - آهنگ

ابر چون آهنگ باران میکند
دشت وصحرا را گلستان میکند
همچو بلبل بر سراوراق گل
یار من تفسیر قرآن میکند
کوچ مرغان مهاجر راچو دیدم
...

ادامه مطلب

203 - زهره

آسمان چون که خواب می بیند
زهره را آفتاب می بیند
داغدار کویر بد بینی
آب را هم سراب می بیند
آنکه آئینه را نمی شوید
...

ادامه مطلب

204 - صخره

صخره ها پاک و باغ نا پاکند
گر چه هر دو سلاله خا کند
اسب وحشی و شیر دست آموز
سنبل مردمان بی باکند
آسمان را به فکر می گیرند
...

ادامه مطلب

205 - آزاده

آزاده سر بپای کسی خم نمی کند
از خرمن غرور جوی کم نمی کند
گر سائلی گدای در خویشتن شود
خود را رهین منّت حاتم نمی کند
هر گل که آب ورنگ بگیرد زخ...

ادامه مطلب

206 - طرفه العین

یار من از رخنۀ درچون نگاهم میکند
چله ای خلوت نشین قعر چاهم میکند
در بلوغ عشق ما را میبرد تا عرش دل
این سیه مستی که بازی با نگاهم میکند

ادامه مطلب

207 - گلیم

یار با من عشقبازی می کند
با خیالم ترکتازی میکند
روبرویی با حقیقت ها مرا
خسته از عشق مجازی میکند
مکتب سعی وعمل در کوی صبر
...

ادامه مطلب

208 - جنون

وقتی که عشق کار خود آغاز میکند
غم هم برای جان و دلم ناز میکند
این راز سر به مهر اگر برقع افکند
دست تو وزبان مرا باز میکند
قانون ...

ادامه مطلب

209 - ماه

طفل یادم خاکبازی میکند
خاکبازی خانه سازی میکند
با نیازی در حضور آرزو
ادعای بی نیازی میکند
در دل تاریکی وبی همدمی
خانه...

ادامه مطلب

210 - خاموشی

خاموشیم زدست تو فریاد میزند
بیداد غم زچهره من داد میزند
در بیستون خاطر من نقشبند عشق
نقش خیال خواهش فرهاد میزند
در باغ آسمان دلم باغبان نور

ادامه مطلب

211 - شیطنت

کو شاهد اهل دلی با من نظر بازی کند
چون کودک زانو نشین طفلانه طنّازی کند
کومرغ خوش آهنگ شب برشاخه بی همدمی
چون نین...

ادامه مطلب

212 - دریا دلان

خراب و می زده دریا دلان بآب زدند
تنی بآب و لبی برشط شراب زدند
فرشتگان رقم زن که نقش ها بستند
به خشت میکده نقش مرا خراب زدند
م...

ادامه مطلب

213 - بوسه

امشب دوباره باز دلم شور می زند
جای سه تار ضربه به سنتور می زند
خشممم زند به چهره دف ,سیلی ای عجب
خشنودیم دو پنچه به طنبورمی زند

ادامه مطلب

214 - اختیار

آنکه از من پاسداری می کند
یار می باشد که یاری می کند
چونکه می بیند عطش را در لبم
در کویرم آب جاری می کند
دشت گلهای بهاری مرا

ادامه مطلب

215 - واقعه

از لب مرز تعقل که عبورم دادند
عشق راهدیه به سر منزل دورم دادند
ظلمتم کر چه گرفتست در آغوش ولی
بادۀ بیخودی از کاسۀ نورم دادند
کبریایی که ...

ادامه مطلب

216 - سنگ

مردم شب اگر نظر تنگند
با فراخی روز در جنگند
جنگجویان با سیاهی ها
سبز فکر وسپید فرهنگند
سربداران داربی برگی
مردمانی د...

ادامه مطلب

217 - نیایشگه

ابرهای هوا چه می گویند
خاک و خاکینه ها چه میگویند
درنیایشگه سپید سحر
دستهای دعا چه میگویند
ما تهی مایه ایم وبی من وما
...

ادامه مطلب

218 - صفاکیش

عارفان همواره در جان منند
روشنی بخش دو چشمان منند
این صفاکیشان و عالی مشربان
پاسداران ملک ایمان منند
آب دریاهای ساحلهای دور
...

ادامه مطلب

219 - منصب

چو ما رو برخراب آباد دادند
خرابی را بدنیا یاد دادند
شبی که آسمان هم گریه میکرد
خبر از مژده میلاد دادند
دو خواهان من ازروی محبَت
...

ادامه مطلب

220 - جام کمال

باده نوشان غزل جام کمالم دادند
بادۀ تربیت از سحر حلالم دادند
زیر بالم را بگرفتند وبه تعلیم سخن
تا به اوج هنر خود پرو بالم دادند
خاکروب قدم...

ادامه مطلب

221 - دلپرانه

مرغ حق غمگنانه میخواند
غمسرود شبانه میخواند
قوی تنهای آرزو برگور
بهر مرگش ترانه میخواند
مرغ کوکو به شاخۀ افرا
...

ادامه مطلب

222 - اسیر

شبی که آینۀ خاطرم مکدر بود
نظر بحال من خسته گریه آور بود
شبی سیاه تر از بخت مردم دل کور
چراغ روشن همسایه رنگ دیگر بود
هوا گرفته و مهت...

ادامه مطلب

223 - داوود

در سورۀ نگاه تو آیات نور بود
داوود نغمه خوان دلم را زبور بود
در شعله های پرشرر کوه هستیت
خوش رقصی شراره طوبای طور بود
یاقوت آتشین تو در دیدۀ...

ادامه مطلب

224 - خاکساری

کوه در اُوج استواری بود
مرغ حق در هوای زاری بود
ساقی لاله با شراب سحر
مست عشق پیاله داری بود
سرو کوهی دامن البرز
چ...

ادامه مطلب

225 - عطش

بوسه دادم به پایۀ پل رود
به همانجا که زیر پای تو بود
باش تا بهر جلب دیدۀ تو
از تن درّه ها برآرم دود
یک نفس تازه کن دراین آتش
...

ادامه مطلب